۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

پشت صحنه رضا موتوری...



سال 1349 بود فیلم " رضا موتوری " ساخته مسعود کیمیایی کلید خورد . فیلمی که در زمان خودش با اظهار نظرهای مخالف و موافق  زیادی رو به رو شد . داستان فیلم ، آخرین روزهای زندگی  یک پهلوان زیر بازارچه را حکایت میکند که حالا به جرگه سارقین پیوسته است و کیمیایی میخواهد گوشه های تلخ و اندوهبار زندگی قهرمان را آشکار سازد . اما قصد من از این نوشته ، نقد فیلم نیست . فقط روایت خاطره ای از پشت صحنه فیلم است .

سکانس  : قهرمان قصه - بهروز وثوقی / رضا  - زخمی و خون چکان ، سوار بر موتور
لوکیشن : میدان ونک . خلوت . شب
بهروز وثوقی گریم شده . کارگردان و فییلمبردار ها و نور و صدا آماده هستند . دور میدان ونک را بسته اند و رضا موتوری که از پیشانیش خون میچکد بر موتور قرار میگیرد و قرار است خون ها از پیشانی او بر اگزوز موتور بچکند و جزززززززززززز به گوش تماشاگر .. .
صدای کارگردان را میشنویم که : دوربین ، نور ، صدا ، حرکت !
رضا / بهروز شروع میکند به چرخیدن . هنوز دور اول را نزده ، که ناگهان صدای "عبدالله غیابی " دستیار کارگردان را میشنویم : کات !
جوانکی مو بلند . هیپی مسلک . با شلوار لوله تفنگی در کادر فیلمبرداری ظاهر شده بود و عین  "جیمزدین " مرحوم ، بر زین موتور پشتک وارو میزد و هنر نمایی میکرد.عبدالله رفت جلو . یقه طرف را گرفت از موتور کشید پایین و گفت: این جا را امشب قرق کردیم . اجازه نامه از پلیس تهران هم داریم برو یک جای دیگه هنرنمایی کن . طرف با اداهای اون جماعت اوا خواهرها گفت:
 *وا ..!* به تو چه مربوطه ؟ من دلم میخاد ، همین جا برونم . اصلا تو کی هستی ؟
این اتفاق چند بار تکرار شد . بار آخر عبدالله یک کتک اساسی به این جوانک زد و ایشون از صحنه بیرون رفتند و بعد از کلی دردسر و گریم مجدد ، فیلمبرداری از سر گرفته شد .
در حال فیلمبرداری بودیم که ناگهان این بار ماشین گارد ویژه کلانتری دربند ، با سی تا مامور ، در کادرظاهر شد ! ماشین گارد ، مستقیم آمد و جلوی کیمیایی ایستاد . پشت ماشیین کلی گارد ویژه نشسته بود وجیمزدین هم در بینشان بود . افسری از جلوی ماشین پیاده شد و ادای احترام کرد و پرسید : قربان ! کدام یکی بود اسائه ادب کرد ؟که شازده با کلی ادا و اطوار ، گفت : اون بود !
در یک چشم به هم زدن ، عبدالله را لوله کردن و مچاله پرتش کردن پشت ماشین و گاز دادن و رفتن و فیلمبرداری تعطیل شد .
 کیمیایی و بهروز وثوقی و........ دنبال ماشین گارد رفتیم تا کلانتری دربند . افسر نگهبان از عبدالله پرسید : نام ؟
عبدالله هستم . سرکار
نام ؟
کیوان هستم .
افسر نگهبان به عبدالله گفت : مرتیکه احمق چرا بچه مردم را زدی ؟ یه پدری ازت در آرم که حظ کنی .عبدالله گفت : 
سرکار به خدا تقصیر خودش بود . چند بار گفتیم نیا . گوش نکرد ....افسره گفت: 
 خفه شو!  مرتیکه حالا من ثابت میکنم ، تقصیر توئه ! و به یه سرباز وظیفه گفت :
برو دفتر چاقوکشی های شش ماه اخیر را بیار و بخون . سرباز خوند : حسن . حسین . تقی . نقی . مراد . کریم . کرم . عبدالله  صادق ................گفت حالا برو ، دزدی های شش ماه اخیر را بیار ، بخون .سرباز دوباره خوند : ممد . حسن . حسین . رضا . صادق . کریم . عبدالله . رحمت .عزت . تقی . نقی .عزت . داوود. رحیم..........................
این جا بود که افسره رو کرد به عبدالله و گفت : حالا دیدی ؟ حرومزاده ! حالا دیدی تقصیر تو بود ؟
عبدالله گفت : من ؟ من ؟ چی رو تقصیر منه  سرکار ؟ ما داشتیم .................
افسر گفت : خفه شو مرتیکه . صد تا عبدالله تو اینا بود . ولی  یه دونه کیوان دیدی ؟
---------------------------
پ.ن. ولی افسره خیلی با حال بود . همین جوری " کیوان خسروانی " را خر کرد و فرستاد خونه و بهش گفت ، شما برو استراحت کن . من پدر اینا رو در میارم . بعدم که اون رفت ، رو کرد به کیمیایی و بعد کلی چاق سلامتی و عذرخواهی از عبدالله  برای فحش هایی که داده بود . گفت : حالا برید ادامه بدبد . بعدم خندید و اضافه کرد ، اینا رو نزنید . اینا قرمساق نشنیده هستن . وقتی میزنید کار ما خراب میشه . همون اول اگر تلفن میکردید به ما ، این همه دردسر درست نشده بود .
#کیمیایی 

۱ نظر:

  1. نتیجه میگیریم که کلانتری همان کلانتری است فقط ماشینش عوض شده است.
    :-))

    پاسخحذف