۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

خریت.......

              خریّت ، بهره ای باشد الهی !


بعد از یک عمر زندگی و ازدواج و خرید خونه و نا سلامتی شوهرداری امروز برای اولین بار موردی را تجربه کردم که شاید برای هر خانم خانه داری از روزی که ازدواج کرده به طور روزمره تکرار شده باشد . قضیه از این قرار بود که امروز با یکی از آقایون خیلی خوب و نازنین پلاس قرار داشتم برای انجام چند تا  کار فرهنگی و تهیه سی دی و زیراکس از چند تا کتاب و نشریه  به کتابخانه مجلس  در میدان بهارستان بریم . کارها را انجام دادیم و ساعت دو بعد از ظهر برگشتیم خونه من . سر کوچه رفتم در میوه فروشی محل کمی خرید کنم . یه کم انگور ، پرتقال ، نارنگی و انار برداشتم  و به محض این که آمدم پول را بپردازم این آقای خوب و نازنین و وظیفه شناس پیشدستی کرد و تمام  کمال پول میوه ها را پرداخت کرد و به اعتراض من هم هیچ توجهی نکرد و من برای اولین بار بود که در زندگی این حس را تجربه کردم ، که چه لذتی دارد به هنگام خرید وظیفه تو فقط انتخاب باشد و یکی در کنارت باشد که وظیفه ش  پرداخت پول خرید های تو باشد . آخ  ، که چه لذتبخش بود !
یادمه یک سال از ازدواجم گذشته بود . یک روز آستیم به من گفت : یک سوال ازت دارم . تو قسم خوردی هیچوقت از من پول نگیری ؟
گفتم : نه ! چرا باید چنین قسمی خورده باشم ! این چه سوالیه ؟
گفت : زن حسابی ! ما یک ساله ازدواج کردیم و آرزو به دل من موند که تو یک بار به من بگی ، من پول ندارم به من پول بده . و تو نگفتی . با خودم فکر کردم شاید این از اون زنایی نیست که مطالبه پول میکنن . رفتم سر کمدت و پولام را گذاشتم بغل پولای تو و گفتم خودش برمیداره . ولی هر بار آمدم ، دیدم هر روز پولای خودت لاغر تر میشه و پولای من حتی باندرولش بازنشده  و دست نخورده باقی مونده . حالا میشه بگی منظورت از این کارا چیه !؟
هر چی فکر کردم منظورم چی بوده  ، عقلم به جایی قد نداد ! و آستیم هم عین شمر ذی الجوشن به دهن من چشم دوخته بود و منتظر جواب بود . ولی هرچی به خودم فشار آوردم که واقعا ببینیم چرا ، کمتر به نتیجه میرسیدم  . دست آخر عصبانی شدم و گفتم :
برو بابا ، ولم کن ! . من چه میدونم چرا ؟ من اصلا حتی برای یک لحظه هم تا به امروز به این موضوع فکر نکرده بودم که میتونم از تو مطالبه پول کنم .ضمن این که وقتی خودم پول داشتم پس برای چی باید از تو پول بگیرم . شایدم دلیل دیگه ش  این باشه که بابام همیشه به ما میگفت  ، آدم از هیچکس به غیر پدرش حق نداره پول بگیره !
این جا بود که یکهو دیدم آستیم تمام بدخلقی و ناراحتیش فروکش کرد سر منو گرفت توی بغلش و گفت : بابا تو دیگه کی هستی !! بابات وقتی این حرف را زده که تو هنوز ازدواج نکرده بودی و دختر خونه بودی که حرفشم رد خور نداشته و کاملا به جا بوده ولی حالا فرق داره . آخه ، احمق جان من شوهر تو هستم نا سلامتی !
و اما  امروز که دیگه به کلی  آب از سرم گذشته  دارم فکر میکنم ، من عجب موجود ابله ، عقب مونده و خری بودم و البته ، هنوزم هستم .  این خریت none stop همچنان  با من است و در مقاطع گوناگون زندگی  به من  رخ مینماید . از من که گذشت  . از این شانسا نداشتم که یه.....پیدا بشه خرجم را بده  ولی خوشا به حال هرکسی که چنین ......نصیبش شده . هیییعییی روزگار غدّار!!
#داستانهای 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر