۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

و باز هم عشق .....در میانه کاغذ پاره هایم



شب ها به عادت معهود بر قلبم دست نهاده و به ضربان آن گوش داده ام تا شدت آنرا حس کنم .
سپس به تحلیل سعادت خود مشغول شده ام و در این کار ناگهان اندکی تلخی ، سراسر سعادتم را به زهر خود می آلاید . تو هرگز نمیدانی این سم قتال با چه تندی و شدتی در من اثر کرده است . تمام زندگی خود را مرور میکنم . افسوس و ندامت برای صدمین بار دلم را به درد آورده است . در نظر میآورم که اگر جسورانه تر به پیش تاخته بودم ، زندگیم چقدر سرشارتر و متغیر تر از این میبود که هست .
زمزمه های تو که برایم گویای نکته های ناخوشایندی بود اثرش در زندگی من چنان سهمناک بود که مثل رعدغرید و جهان ذهن و روحم را لرزاند . طنین این ارتعاش آن چنان بود که تا مسافت های دوری شنیده میشد .
تو هم شنیدی ؟ حتما شنیدی . تو نمیتوانی نشنیده باشی . به یاد ندارم هرگز چیزی از تو مغفول مانده باشد . روزهایی را به خاطر دارم که تارهای جانت حساس بود . گاهی چیزهایی را میشنیدی که من از شنیدنش ناتوان بودم و تو از این بابت همیشه سرزنشم میکردی .
امروز چگونه ای ؟   تو نمیتوانی بشنوی و بی اعتناء بمانی  . اگر غیر از این باشد باید اعتراف کنم در شناخت تو اشتباه کرده ام و حسّ های من هنوز چقدر خطا میکنند . نه عزیز من تو نمیتوانی بشنوی و بی تفاوت بمانی !

من فقط از خود سخن میگویم . اما نه از سر خودپرستی . میخواهم خودم را روشن و بدون کنایه بیان کنم  .
دل من زمانی برایت تپیدن گرفته بود . بدون تردید تپش آن نا به جا و نا به هنگام بوده است . اما همین حال به من آموخته است ضربان عادی را از غیر عادی تشخیص دهم . و تو خوب  میدانستی که حضورت  برای من نه تجمل زندگی ، بلکه آب و نان زندگی ست .
آری ، این است منطق تمایل و اشتیاق .و عدم این تمایل هر آدمی را به قعر پرتگاه سوق میدهد .
میپرسی این ها را برای چه مینویسم ؟ میترسم رو در رو چیزهایی بر زبانم جاری شود که نیت صادق مرا در نیابی و از من برنجی و داستان با وعده دیدار دوباره فردا و فرداها پایان یابد . اما اکنون که تو را در کنار ندارم ، همه چیز شکل دیگری دارد کاغذ نسبت به ملاحظات بی اعتناست و من در عین آرامش مینویسم .
ما بی تو خرابیم . تو بی ما چونی ؟
12 اردیبهشت 70

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر