الدوز و کلاغ ها
بچه دبستانی بودم که کتاب " الدوز و کلاغ ها " ی " صمد بهرنگی " را خواندم . . وقتی کتاب را باز کردم بهرنگی در مقدمه آن نوشته بود : کتاب مرا بچه هایی که لباس تمیز میپوشن ، خوب عذا میخورن با ماشین مدرسه میرن ، فحش نمیدن ، دروغ نمیگن ، و.............حق ندارن بخونن !
با خواندن همین جمله در گیری من با خودم و شغل پدرم و طبقه ای که در آن میزیستم و رشد میکردم شروع شد و آثار مخرب بدی بر جای گذاشت چگونه ؟ گوش کنید .
پلیس مدرسه بودم و چهار شنبه ها در اداره راهنمایی و رانندگی اراک برای کودکانی که پلیس مدرسه بودند کلاس های آموزشی تشکیل میشد . و به هنگام تعطیل شدن مدرسه نیز ما با لباس فرم و پرچم " ایست " و کلاه بره قرمز و سوت و سر دوشی و درجه سر چهار راه میایستادیم و ماشین ها را متوقف میکردیم تا بچه ها از خط عابر پیاده عبور کنند.
روزی در اداره راهنمایی ورفه ای را به ما دادند که پر کنیم . نام ....نام فامیل .....شغل پدر ....و.... این اتفاق برای بچه ای به سن دبستان که تحت تاثیر صمد بهرنگی قرار گرفته و شرمنده از شغل پدر و طبقه اش نیز میباشد بسیار سنگین است تا جایی که هنوز هم سنگینی ان لحظه را بر دوشم احساس میکنم . نمیخواستم شغل اصلی پدرم را بنویسم که لابد آبرویم میرفت !! .
از طرفی نمیخواستم دروغ بگم . در اوج کلافگی بودم که یادم آمد صمد دروغگویی را امری ستوده ارزیابی میکند و بچه راستگو را دوست ندارد و در مقدمه کتابش تاکید کرده است که : بچه ای که دروغ نمیگه حق نداره کتاب منو بخونه ! پس با وجدان راحت جلوی شغل پدر ؟ نوشتم : قصاب ! و خدا میداند در آن لحظه چقدر دلم میخواست پدرم واقعا قصاب باشد .
یادم هست چهار شنبه بعد که سر کلاس حاضر شدم آقای پلیسی که به ما آموزش میداد مرا صدا کرد و گفت :
پریرخ ! پدرت قصابه ؟
و من در کمال سرافرازی پاسخ دادم : بله . قصابه !
که در این لحظه آقای پلیس گفت : چند بار در این مدت من به شما گفتم یک پلیس هرگز نباید دروغ بگه و نمونه باشه ؟ چرا دروغ میگی ؟ من دیگه اجازه نمیدم تو در این کلاس ها شرکت کنی و خلع درجه میشی ! و به مدرسه و پدرت هم اطلاع میدیم
حالا دیگه نمیخام پر حرفی کنم و در مورد بازجویی یی که به پدرم و مدرسه پس دادم سخن بگم . فقط میخام بگم ، صمد و دوستانش مثل بهروز دهقانی و اشرف دهقانی که بعد ها هسته اصلی " سازمان فداییان خلق " را تشکیل دادن از اینگونه نفرت پراکنی ها در میان بچه های معصوم چه انگیزه ای داشتن ؟ به دنبال چی بودن واقعا ؟ هیچ بچه ای را نمیشناسم که در رابطه کودکانه خود از شغل پدر همبازیش پرسشی کرده باشد . . چرا اینا فکر نمیکردن اینگونه مباحث حتا اگر درست هم باشند نمیباید در کتابهای کودکان گنجانده شوند ؟
در جایی از کتاب ، کلاغ به الدوز میگه : " برو یک قالب صابون از مادرت بدزد برای من بیار . الدوز میگه : نمیتونم . مادرم میگه دزدی بده " پاسخ کلاغ را به درستی به یاد ندارم ولی تقریبا چنین چیزی میگه ، دزدی در جایی بده که همه چیز سر جای خودش قرار داره . وقتی هیچی سر جای خودش نیست ، پس دزدی هم عیبی نداره
به این معنا صمد بهرنگی حتا دزدی را هم تقبیح نمیکند . و کتابی مینویسد به نام " کند و کاو در مسایل تربیتی ایران " که من هنوز آن کتاب را دارم ولی با پیش زمینه ای که از کودکی در مورد افکار ایشان پیدا کردم تا به امروز هرگز نتونستم لای کتاب را بازکنم .