۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

صمد بهرنگی

الدوز و کلاغ ها

بچه دبستانی بودم که کتاب " الدوز و کلاغ ها " ی " صمد بهرنگی " را خواندم . . وقتی کتاب را باز کردم  بهرنگی در مقدمه آن نوشته بود : کتاب مرا بچه هایی که لباس تمیز میپوشن ، خوب عذا میخورن  با ماشین مدرسه میرن ، فحش نمیدن ، دروغ نمیگن ، و.............حق ندارن بخونن ! 
با خواندن همین جمله در گیری من با خودم و شغل پدرم و طبقه ای که در آن میزیستم و رشد میکردم شروع شد و آثار مخرب بدی بر جای گذاشت چگونه ؟ گوش کنید .
پلیس مدرسه بودم و چهار شنبه ها در اداره راهنمایی و رانندگی اراک برای کودکانی که پلیس مدرسه بودند کلاس های آموزشی تشکیل میشد . و به هنگام تعطیل شدن مدرسه نیز ما با لباس فرم و پرچم " ایست " و کلاه بره قرمز و سوت و سر دوشی و درجه سر چهار راه میایستادیم و ماشین ها را متوقف میکردیم  تا بچه ها  از خط عابر پیاده عبور کنند.
روزی در اداره راهنمایی ورفه ای را به ما دادند که پر کنیم . نام ....نام فامیل .....شغل پدر ....و....  این اتفاق برای بچه ای به سن دبستان که تحت تاثیر صمد بهرنگی قرار گرفته و شرمنده از شغل پدر و طبقه اش نیز میباشد بسیار سنگین است تا جایی که هنوز هم سنگینی ان لحظه را بر دوشم احساس میکنم . نمیخواستم شغل اصلی پدرم را بنویسم که لابد آبرویم میرفت !! .
 از طرفی نمیخواستم دروغ بگم . در اوج کلافگی بودم که یادم آمد صمد دروغگویی را امری ستوده ارزیابی میکند و بچه راستگو را دوست ندارد و در مقدمه کتابش تاکید کرده است  که : بچه ای که دروغ نمیگه حق نداره کتاب منو بخونه ! پس با وجدان راحت جلوی شغل پدر ؟ نوشتم : قصاب ! و خدا میداند در آن لحظه چقدر دلم میخواست پدرم واقعا قصاب باشد .
یادم هست چهار شنبه بعد که سر کلاس حاضر شدم آقای پلیسی که به ما آموزش میداد مرا صدا کرد و گفت : 
پریرخ ! پدرت قصابه ؟ 
و من در کمال سرافرازی پاسخ دادم : بله . قصابه !
که در این لحظه آقای پلیس گفت : چند بار در این مدت من به شما گفتم یک پلیس هرگز نباید دروغ بگه و نمونه باشه ؟ چرا دروغ میگی ؟ من دیگه اجازه نمیدم تو در این کلاس ها شرکت کنی و خلع درجه میشی ! و به مدرسه و پدرت هم اطلاع میدیم 

حالا دیگه نمیخام پر حرفی کنم و در مورد بازجویی یی که به پدرم و مدرسه پس دادم سخن بگم . فقط میخام بگم ، صمد و دوستانش مثل بهروز دهقانی و اشرف دهقانی که بعد ها هسته اصلی " سازمان فداییان خلق " را تشکیل دادن از اینگونه نفرت پراکنی ها در میان بچه های معصوم چه انگیزه ای داشتن ؟ به دنبال چی بودن واقعا ؟ هیچ بچه ای را نمیشناسم که در رابطه کودکانه خود از شغل پدر همبازیش پرسشی کرده باشد . . چرا اینا فکر نمیکردن اینگونه مباحث حتا اگر درست هم باشند  نمیباید در کتابهای کودکان گنجانده شوند ؟  
 در جایی از کتاب ، کلاغ به الدوز میگه : " برو یک قالب صابون از مادرت بدزد برای من بیار . الدوز میگه : نمیتونم . مادرم میگه دزدی بده "  پاسخ کلاغ را به درستی به یاد ندارم ولی تقریبا چنین چیزی میگه ، دزدی در جایی بده که همه چیز سر جای خودش قرار داره . وقتی هیچی سر جای خودش نیست ، پس دزدی هم عیبی نداره 
به این معنا صمد بهرنگی حتا دزدی را هم تقبیح نمیکند . و کتابی مینویسد به نام " کند و کاو در مسایل تربیتی ایران " که من هنوز آن کتاب را دارم ولی با پیش زمینه ای که از کودکی در مورد افکار ایشان پیدا کردم  تا به امروز هرگز نتونستم لای کتاب را بازکنم .      
  

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

جمعه کشی

       

نقدی بر اجرای جدید از نمایشنامه " جمعه کشی " به قلم " اسماعیل خلج "
کارگردان : کامبیز بنان 
جمعه کشی
برای خودش عالمی دارد که چیزی حدود چهل سال بگذرد ، از روزی که نمایش ایرانی " جمعه کشی " نوشته اسماعیل خلج را به کارگردانی خودش بر صحنه صمیمی " کارگاه نمایش "  دیده باشی و امشب یک بار دیگر همان اثر را در زمانه ای دیگر و فضایی دیگر ببینی ، فضایی که هیچگونه شباهتی با زمانه پر از نوستالژی گذشته های دور تو ندارد و صد البته با بازی و کارگردانی جوانانی از نسل دیگر . ..............
این اتفاق ، به خودی خود اتفاق مبارکی ست که در وانفسای کمبود نمایشنامه های ایرانی که به شدت فقدان آن ملموس است . چنین متن های قوی ، خوب و تاثیر گذار از پیشکسوت هایمان را دوباره و چند باره بر صحنه ببینیم .که این نمایش در زمان خود چندین سال بر صحنه بود و همچنان تماشاگر داشت . قرار است در مورد اجراء بنویسم ولی هرچه با خودم کلنجار میروم . نمیتوانم از بیان احساس خودم در طول اجرای نمایش چشمپوشی کنم . احساسی دوگانه  که گاه به صورت شعف و گاهی بغض خودنمایی میکرد و گلویم را میفشرد چرا که یاد و خاطره " رضا ژیان " و نیز " فریبرز سمندر پور " نازنین هر دو را برایم تداعی میکرد . و چند بار آنقدر به رقّت آمدم که هنر فرو خوردن بغض را در خود نیافتم . بگذریم . 
قبل از شروع نمایش تمام تلاش خودم را کردم که با نگاهی تازه و امروزین و خالی از ذهنیت اجرای قبلی نمایش را ببینم و به هیچ روی پای قیاس را به میان نکشم . چرا که نا گفته پیداست زمانه ای دیگر است و متغیرها در جزء جزء فضای اجتماعی امروز ما تغییرات خاص خود را به وجود آورده اند و خواهی نخواهی در جای جای زندگی ما رخ مینمایند . از بسیاری مشکلات و باید و نباید های مرسوم نیز آگاه هستم . . پس تلاشم بر این است که با درک درست از مشکلات پیش روی نسل امروز دست اندر کار تآتر و چشمپوشی از بسیاری نکات بادی و نیاید های غیر قابل اجتناب بنویسم .
 آنچه باعث شگفتی من شد رو یا رویی با متنی بود که به شدت فاقد جنبه های تراژیک متن اصلی بود . دلتنگی افراد حاشیه نشین شهرهای بزرگ که عمدتا شهرستانی و هر یک به نوعی از این جا رانده و از آن جا مانده هستند و وقت خود را به تمامی در گپ و گفت های قهوه خانه ای با امثال خود میگذرانند و از نا داشته های خود میگویند ، و چه خوب میشناسد " اسماعیل خلج " این قشر حاشیه نشین را و چه هنرمندانه اینان را بر صحنه تآتر  رو به روی تو مینشاند و با تلنگری آگاهانه مجبورت میکند که آنها را ببینی و حرفها و درد دل هایشان را بشنوی در حالی که همینان هر روزه در گوشه و کنار شهرمان حضور دارند ولی در روز مرّه گی هایمان گم میشوند و به چشم نمیایند و شاید هم ناتوان تر از آن هستند که قادر باشند هویتی برای خویشتن خویش تعریف کنند تا به چشم بیایند . یک متن نمایشی میتواند تراژیک باشد و در عین حال گاه با طنزی تلخ و حتا شیرین لبخندی بر لب تماشاگرش بنشاند در این اجراء جنبه طنز نمایشی که من دیدم عملا بر جنبه تراژیک آن میچربید و این مورد به شدت به کار لطمه زده است .
در متن نمایش مونولوگی است بدین مضمون : جمعه ها خودش یه ساله ! صبحش بهار ، ظهرش تابستون ، عصرش پائیز ، غروبشم زمستون . مونولوگی که حاکی از کشدار بودن روزهای جمعه آدمهای گرفتار و تنها ست و در غمگنانه ترین فصل نمایش از زبان یکی از بازیگران و در عین مستی اداء میشود . آقای بنان ظاهرا این مونولوگ را به حق بسیار پسندیده اند که حقیقتا باید گفت شاه بیت متن است ولی ظاهرا ایشان بیش از حد و زیادی از این شاه بیت خوششان آمده است چرا که در جای جای طول نمایش و بدون هیچ ضرورتی آن را تکرار کرده اند که با دیده اغماض میتوانم از آن چشمپوشی کنم فقط نمیدانم چگونه باید نادیده بگیرم فصل ابتدایی و شروع نمایش را که کلیه بازیگران در حال رقص و پایکوبی و ورجه وورجه کردن باصدای بلند این شاه بیت پر درد  را با شادمانی میخوانند !

و اما ، عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی بازی ها عمدتا بسیار خوب بود  
 در پایان اجراء و در آخرین صحنه نمایش آقای احمدی در اوج مستی مونولوگ : " جمعه ها خودش یک ساله ......" را زیر لب و در فضای ساکت و نور کمرنگ صحنه زیر لب زمزمه میکند که بهترین فصل نمایش است .  بازیگر این نقش حس تراژیک متن را به خوبی به تماشاگر منتقل میکرد  ایکاش روی این صحنه ها بیشتر کار شده بود تا تلنگر بیشتری به تماشاگر میزد برای القاء مفاهیم مورد نظر اسماعیل خلج . .

 باید اذعان کرد که کشور ما از جهت بازیگر بسیار توانمند است و توانایی بازیگران ما بر متن خوب و بسیاری عوامل دیگر که برای کار صحنه و سینما به هریک آنها نیازمندیم و البته فاقد آنها هستیم بسیار میچربد . بازی خوب  امیر کربلایی زاده / آقای احمدی حقیقتا تحسین برانگیز بود و لباسی که به شدت درست انتخاب شده بود و کمک بسیاری به هر چه بیشتر قابل قبول افتادن بازی و طبقه برخاسته اجتماعی ایشان بود . برای طولانی نشدن متن. از سایر بازیگران که زحمت زیادی در اجرای نقش خود داشتند نام نمیبرم  . فقط در آخر اشاره ای میکنم به کمبود هایی در اکسسوآر صحنه که از آن جمله است فقدان تسبیح در دست قهوه خانه نشینان که میدانم و میدانید که تسبیح جزء لاینفک علایق این قشر است و نیز بازی کردن با کبریت بر روی میز قهوه خانه.  نکته دیگری را هم اضافه کنم و امیدوارم بازیگران خوب این نمایش این نکته را به عنوان وصیت از همچون منی که در زمانه ای که قهوه خانه نشینی همچون بسیاری مقولات دیگر برای زنان ممنوع نبود روزهای زیادی قهوه خانه نشینی کرده ام را بپذیرند و جدی بگیرند و گاهی به جای گپ و گفت های روشنفکرانه در کافی شاپ ها ، قهوه خانه نشینی کنند و روی رفتار قهوه خانه نشینان زوم کنند که حتما شما بهتر از من میدانید که هر فضایی رفتار و گفتار خاص خود را می طلبد .پس فراگیری هر چه بیشتر رفتار و گفتار و اصطلاحات هر قشر و طبقه ای برای شما که مقوله تآتر را پیشه خود قرار داده اید از نان شب واجب تر است . مثلا تفاوت نشستن بر روی صندلی در کافه شاپ و قهوه خانه تفاوت از زمین تا آسمان است که اصلا مورد توجه کارگردان قرار نگرفته بود . با سپاس از آقای کورش برزی و کامبیز بنان و نیز مهرزاد پتگر عزیز که امکان دیدن این نمایش را فراهم کرد . با آرزوی بهترین ها برای همه عزیزان تآتری                            

۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه

پوشیه

من مدافع دخترک پوشیه دار شبکه سه سیما هستم .

چند روزی ست بحثی در شبکه های اجتماعی مطرح شده در مورد برنامه ای در شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی . دو خانم  پوشیه دار در جلوی دوربین اظهاراتی کرده اند که به شدت مورد انتقاد دوستان ما قرار گرفته است . یکی از این خانم ها که بسیار جوان هم هستند گفته اند : 
" از چشم های مرد اشعه ای بیرون میاید که چنانچه با صورت زن برخورد کند زن دچار پیری زودرس میشود و....." 
من در این مقال به دنبال صحت و سقم چنین اظهاراتی نیستم که نیازی نیست . .و نیز نمیخواهم حتا آن خانم جوان را مورد انتقاد قرار بدهم . روی سخن من به دوستانی ست که هر یک به نحوی این بنده خدارا با انواع و اقسام انتقادات نقد کرده اند و گاهی سخنان اهانت آمیز نیز نثارش کرده اند من میخواهم از ایشان دفاع کنم .
دوستان من ! گوینده چنین سخنانی خودش به نحوی قربانی یک نوع طرز تفکر منحط و فناتیک است . دخترکی که در تصور و نگاه پدرش در نه سالگی بالغ شده و به عقد مردی در آمده و 14 سالگی به خانه شوهر رفته و امروز که این سخنان را میگوید  دارای دو بچه است . و به گفته خودش هنوز از نظر قانون عرف بالغ نیست تا بتواند مهریه اش را ببخشد و در انتظار چنان روزی روز شماری میکند . دخترک در دنیایی بسته  به دنیا آمده ، و طبیعتا هیچ شناختی از دنیای اطرافش ندارد . پس شنیدن چنین سخنانی از زبان دخترکی به این سن و سال نه برای من عجیب است و نه شگفتی مرا بر می انگیزد .
عزیزان !  درد من و شما  در جایی دیگر و از قماشی دیگر است . دردما از جایی شروع شد و همچنان ادامه دارد که اولین رئیس جمهور دانشگاه رفته و فرانسه تحصیل کرده و دنیا دیده و پر مدعای کشور ما ،  در ابتدای انقلاب 57 و شروع بحث حجاب در سخنانی پر طمطراق بود که  نظریه علمی مذکور را جعل کرد و مهر تایید الکتریسیته ساطع از موی زن را به خورد ملت داد و این تخم لق را در دهان این بنده های خدا کاشت  که تا به امروز نیز ادامه دارد . دوستان ارزشی ما درست میگویند . این مورد که دیگر ساخته و پرداخته ذهن روحانیت نیست . بلکه اظهار لحیه روشنفکر جامعه ماست . ابوالحسن بنی صدر در آن سخنرانی فرمودند : 
موی زن الکتریسیته ای ساطع میکند که باعث تحریک مرد میشود و از این روی بهتر است خانم ها موی خودرا بپوشانند . روزی آقای خمینی فرمودند :
هر چه فرباد دارید بر سر امریکا بکشید . من امروز با استناد به فرموده ایشان میگویم شما نیز هر چه فریاد دارید بر سر روشنفکرانی از جنس ابوالحس بنی صدر بکشید ، نه دخترک بینوای پوشیه پوش شبکه سه سیما.
ایکاش جناب بنی صدر آنقدر جنم داشت که حداقل یک عذرخواهی از زنان ایرانی میکرد . ولی ایشان نه تنها عذر خواهی نکرده اند بلکه همین اواخر در مصاحبه ای در صدای امریکا در پاسخ به پرسش  "سیامک دهقانپور " که از ایشان پرسید :
شما هیچ بدیلی برای این رژیم میشناسید ؟
فرمودند : من هیچ بدیلی غیر از خودم نمیشناسم !!!
در این جا به قول هموطنان آذری به ایشان باید گفت : خوش گلدی داداش  . آزموده را آزمودن خطاست
#حجاب