۱۳۹۵ شهریور ۱۱, پنجشنبه

دوتار محمدحسین یگانه

دوتار محمد حسین یگانهشورانگیز است . حسی ناب و خودمانی دارد . سرراست و صمیمانه ست . بی آرایه و پیرایه است . از زوائد دور است و جان را پالایش می کند . فضا را هم . هوا هم . داستان ابراهیم ادهم به روایت محمد حسین یگانه کمی با آنچه در تذکره الاولیا خوانده ایم تفاوت می کند . بومی تر است . ملکه خوبان و لشگردریاییانش ، هفت گوهر شب چراغ وچهل قلندرانش انگار دیگر است . رابعه اش نیز . 
یگانه چه خوش پنجه و حنجره ای داشت . استادش گفته بود تارزن (محلی ها به نوازندگان دوتارگویند) باید کوچک شود . چنان کوچک که در کاسه سازش جمع شود تا دوباره از آن متولد شود و این بار جاودانه بزید . او نصیحت استادش را چه خوب به گوش جان گرفته بود . یگانه ای که شرح زندگی اش را همیشه با این عبارت آغاز می کرد : شرح حال من زیاد است .
https://plus.google.com/u/0/+Rezamousavi/posts/iU1RKrd2vp7

۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

بازی



شهری بود که در آن همه چیز ممنوع بود.
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک می‌گذراندند.
و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به‌تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال‌ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه‌ی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند.
جارچی‌ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند: «آهای مردم! آهای…! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.»
مردم که دور جارچی‌ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک‌شان را از سر گرفتند.
جارچی‌ها دوباره اعلام کردند: «می‌فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید.»
اهالی جواب دادند: «خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم.»
جارچی‌ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آن‌ها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند.
ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولکشان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌ای درنگ.
جارچی‌ها که دیدند تلاش‌شان بی‌نتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
اُمرا گفتند: «کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم.»
آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه‌ی امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولکشان را از سر گرفتند.
از مجموعه داستان "شاه گوش می‌کند"، ایتالو کالوینو، ترجمه فرزاد همتی
...

فایل صوتی منتظری

اسب سرکش درونم.....

با نوشتن برای توست که در فقدانت، تنش هایم رام میشود ....
برایت می نویسم تا تو را نزدیک آورم، که تمام آن لحظات کوتاه را کِش بدهم و تا همین امروز نگهشان دارم. اما بی انصافی است اگر بگویم این بازآفرینی چندباره، فقط کش دادنی ساده و فراخوانی ناکام گذشته است...

من از تو مینویسم و به مدد این نوشتن تو را و خودم را از نو می آفرینم تا تو نه فقط به یک حادثه در گذشته بلکه به چیزی که هر لحظه در حال شدن است تبدیل شوی.

پس تمام تلاش ها برای بازگشت به تو از همان اول پر تنش است چرا که هربازگشتی به تو بازگشت به امر کهنه نیست چرا که از همان اول با فراخوانی در فرمی جدید به امری نو تبدیل میشود و همین نو شدن صدباره است که در فقدانت تمام آن سرکشی های رام نشدنی را سر به زیر میکند...

نوشتن از تو ، نوشتن از زندگی است، فراخوانی هیچ اتفاق کهنه ای نیست امری سراسر نو است. اما این بازآفرینی تا چه زمانی تداوم خواهد داشت؟ تا زمانی که در یک فراخوانی جدید امر کهنه به امر نو تبدیل نشود و این فراخوانی مجدد منجر به رام شدن نشود. همین زمان است که اسب سرکش درونم به دست و پا زدن می افتد و از تمام آنچه پس و پیشش است مدد میجوید تا امر نو را در قالب تکرار بازیابد اما این ناکامی، این شکست فقط با پیدا شدن صدایی، خبری و نوری از چشمان توست که پایان می یابد...

این سالهای زیاد به من میگویند هیچ راهی جز پناه بردن صدباره به تو ممکن نیست. قرار نیست هرگز این سرکشی ها با پناه بردن به دیگری آرام بگیرند . دیگری من تنها تو هستی و نه هیچکس دیگر........

۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

فرسوده مان کردند ....

فرسوده مان کردند .

گفتگویی با " محمود استاد محمد " در روزهای آخر زندگی . روزهایی که در آن تخت چوبی در اطاق کوچکش در خیابان پلیس می نشست و بهمن دود میکرد .حال و روز خوبی نداشت از آن روزی که سرطان به جانش افتاد ، دو سال میگذشت . سرطان توانش را ربوده بود . صدایش در نمیامد اما میگفت ، از نصرت رحمانی که میگفت ، از بیژن مفید ، از محمد آستیم ، لحن صدایش تغییر میکرد . آنقدر که میشد چشمهایت را ببندی و او را با همان موهای انبوه و سبیل های بلند و هیکل تنومند قبل از بیماریش تصور کنی .از بغض هایش از دلخوشیهایش و از گلهایی که در باغچه خانه اش میکاشت . سرشار از زندگی بود تا یک زمانی . تا قبل از این که داروهایش پیدا نشود ، خرجش سر به فلک نکشد امید داشت . بعد از این ها  اما  نه !
............................
- داشتید درباره آستیم می گفتید.
ببین ، آستیم یک ودیعه بود. یک رعد و برق بود.

- که خیلی هم ناشناخته ماند.
بله. اما به معنای واقعی مثل تندر بود. می زد و برقش به تو می خورد، می سوزاندت. آستیم یک شخصیت غیر قابل کشف دارد. نمی توانستی کشفش کنی. مجهول بود. یک شعور وحشتناک داشت. شعورش زیاد نبود، وسیع نبود، وحشتناک بود، غیر عادی بود. یک درک فرا انسانی داشت و خصوصیات دیگری هم داشت ، مثلا چندین خصلت ویرانگر داشت که مجموعه آستیم را به وجود می آورد. یکی از آن خصلت هایش لجبازی با خودش بود. به همین دلیل خودش را پنهان نگاه داشت. عمدا این کار را کرد. اصرار داشت . او اول جوانی اش «هارولد پینتر» ترجمه کرد. اولین کسی است که تئاتر پوچی را ترجمه کرد و چاپ کرد. بعد انتشارات در حدی بود که اسم آستیم را هم روی جلد غلط زدند. آنقدر انتشارات گسیخته و بی سامان بود؛ اما همین آستیم بلافاصله بعد از یک دوره کوتاه که از چاپ کردن نوشته هایش به اسم خودش - یعنی تخلصش ، اسم خودش محمد فرهنگیان را هرگز به کار نمی برد - بلافاصله رسید به دوره ای که اسم آستیم را هم پنهان می کرد و پنهان کرد. برای اینکه یک شاخصه به تو داده باشم برای این که می گویم آدم غریب و نامکشوفی بود، یعنی چه؟ این است که آستیم پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود و یک بچه شهرستانی کرمانشاهی بود؛ اما در تهران سر ادیتور موسسه ای مثل فرانکلین شد. فرانکلینی که مترجمانی مثل ابوالحسن نجفی و نجف دریابندری و گلستان و این ها را چاپ می کرد و پایین تر از این ها نمی آمد. آدمی که پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود و انگلیسی را خودش آموخته بود. وقتی از شعور وحشتناک او صحبت می کنم، انگلیسی دانستن جزءش نیست. انگلیسی دانستن فقط همین بود که او با ادبیات و هنر غرب آشنا بشود. شعور وحشتناکش در جاهای دیگر برون می زد. باز برای این که این آدم را بشناسید، از فرانکلین بیرون آمد. باید چکاره می شد؟ کسی که مدیر فرانکلین بود، باید می رفت دفتر شهربانو رئیس امور فرهنگی می شد. باید شغل مهم تری می گرفت دیگر. هر وفت به او می گفتی بعد از فرانکلین کجا کار می کنی؟ می گفت:
«قلعه حسن خان»!.

- فعالیت تئاتری هم داشت؟
همانقدر که فعالیت سینمایی داشت ، همان اندازه که فعالیت ادبی داشت ، فعالیت تئاتری هم داشت. یکی تئاتر خلق می کند و یکی قدرت این را دارد که آدم تئاتری خلق می کند. آستیم این قدرت را داشت.

- او استعداد تئاتری شما را شناخت؟

نمی دانم؛ اما او هم روی شعرای نسل جوان مدرنیست و هم بچه های تئاتر تاثیر بسیار زیادی گذاشت و جایی که یک تلنگر به سینما زد، می بینید که از تویش چه چیزی برون زد: «گوزن ها». تو گوزن ها را با قیصر قیاس کن. ببین که مولف این دو اثر چه تغییری کرده که توانسته از قیصر به گوزن ها برسد. این تلنگر آستیم بود. مسعود کیمایی آستیم را شناخت. محبت زیادی به او پیدا کرد و آستیم را بیش از یک سال پیش خودش برد، آنقدر که ما او را دیگر بسیار کم می دیدیم و یک دفعه از دفتر او گوزن ها زد بیرون .
- فیلمی که می گویند انقلاب 57 را پیش بینی کرده بود.
اصلا گوزن ها تصویر بسیار دقیق سینمایی از جامعه قبل از انقلاب است.

- آستیم هیچ گرایش سیاسی ای نداشت؟

نه . اصلا.

- آخر می گویند که شخصیت فرامز قریبیان در فیلم یک سیاسی بوده که بعد ها ناگزیر به سانسور شدند.

شاید، اما یادت باشد  که آستیم تحصیلات حوزوی داشت و بعد ها کارمند آموزش و پرورش شد. معلم دبستان در کرمانشاه شد، از آن جا اخراج شد و به تهران آمد. این چند جمله ای که من به شما گفتم طی سالیان نمی توانستی از زیر زبان او بیرون بکشی. این طوری نبود که او راحت بنشیند و بگوید که من رفتم حوزه تا سطح خارج درس خوندم. رفتم آموزش و پرورش استخدام شدم و ... نه اصلا چنین آدمی نبود که حرف بزند. اما اگر من بخواهم یک بیوگرافی چند خطه از آستیم به تو بدهم همین هاست که گفتم. او خیلی فراتر از آن بود که به سیاست بازی نگاه کند. حتی نگاه هم نمی کرد، اما در عین نگاه نکردن همه چیز را می دید . من ادبایی، شاعرانی و منتقدانی می شناسم که به قول اخوان اتوریته زمان بودند. یعنی مثلا فلانی در عرصه نقد چهره اول و اسم اول است. فلانی در عرصه شعر اسم اول است. من از این ها بسیار دیدم که با حضور آستیم حتی پروا می کردند که وارد بحث جدی شعر یا نقد شوند. می دانستند که او کیست و می دانستند که آستیم  اگر یک گزگ در بحث از تو بگیرد، چه بلایی سرت می آورد. او زبان تند و گزنده ای داشت که مثل نیش عقرب بود. وقتی می گزید، کارت تمام بود. یک ماه نمی توانستی با خودت حل کنی که چه به تو گفت ؟ چرا گفت ؟ چرا جواب ندادی؟ چرا نتوانستی جواب دهی؟ آخرش هم می فهمیدی که درست گفته است. اما این حرفی نیست که اصلا کسی به زبان بیاورد. این چه جراتی دارد که این ها را مطرح می کند.

برگزیده مصاحبه ای بلند از " محمود استاد محمد " در شماره 22مجله"تجربه " مرداد 92
عکس پست مربوط به محمد آستیم است
180
6
Kaveh Khoshkhah's profile photoM. UTOPIA's profile photoshenge shabdar's profile photoAlaf Sabz's profile photo
https://plus.google.com/u/0/+ParirokhHashemi/posts/QuAF1BmGTfc

۱۳۹۵ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

پیشنهاد تولستوی برای زندگی خوب: خویشتنداری یا رفاه اشرافی :: زهیر باقری نوع‌پرست


همه انسان‌ها دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند و در راستای رسیدن به آن تلاش می‌کنند. با این حال، تعریف‌های بسیار متفاوتی از «زندگی خوب» وجود دارد؛ افراد متفاوت خواسته‌های متفاوتی را مشخصه زندگی خوب می‌دانند. ولی برخی بعد از رسیدن به خواسته‌های خود احساس نمی‌کنند که زندگی خوبی دارند.
تولستوی در نوشته‌های غیرداستانی خود همچون در رساله «گام نخست» به یکی از موضوع‌هایی که پرداخته «زندگی خوب» است. تولستوی بر این باور است که بسیاری گام‌های نخست زندگی خوب را برنمی‌دارند و با تلاش برای رسیدن به گام‌های بعدی که برای خود تعریف می‌کنند امکان دسترسی به زندگی خوب را از بین می‌برند. تولستوی گام اول را آموختن «خویشتنداری» معرفی می‌کند.
تولستوی در مقابل افرادی قرار می‌گیرد که زندگی خوب را زندگی پر از تجمل و تن‌پروری و پرخوری می‌دانند. این افراد با وجود تجمل، تن‌پروری و پرخوری به دنبال آرمان‌هایی مانند «عدالت» و «آزادی» هستند؛ چرا که باور دارند زندگی خوب در سایه‌ رسیدن به این آرمان‌ها تعریف می‌شود. ولی تولستوی بر این باور است که از آنجایی که گام اول را که «خویشتنداری» است طی نکرده‌اند، رسیدن به این آرمان‌ها که گام‌های بعدی هستند، ممکن نخواهد بود.
منتقدان تولستوی بر این باورند که انسان نباید خود را از چیزی محروم کند و باید به همه خواسته‌هایش برسد. او در جواب این گروه می‌گوید که در چنین زندگی‎ای انسان احساس بی‌معنایی خواهد داشت و افراد مجبور می‌شوند با «خدمت به هنر و علم» خود را سرگرم کنند، هرچند احساس رضایت از زندگی نخواهند داشت.
تولستوی معتقد است این رضایت نداشتن، بواسطه نداشتن کنترل بر نفس است در حالی که این افراد، رضایت نداشتن خود از زندگی را به «تراژدی اجتناب‌ناپذیر شرایط انسانی» تعبیر می‌کنند.
برای داشتن «زندگی خوب» باید اطمینان حاصل کرد که نوع زندگی ما به زشتی و پلیدی نمی‌انجامد و این مهم با «زندگی اخلاق‌مدار» میسر است. زندگی خوب نمی‌تواند با بی‌اخلاقی و زشتی گره بخورد. تولستوی با نقد تصور رایج از زندگی خوب که همان «زندگی اشرافی» است خاطرنشان می‌کند که این نوع زندگی با رفاه و شکم‌پرستی گره خورده و ظلمی ناروا بر دیگر انسان‌ها و حیوانات اعمال می‌شود.
تولستوی در واقع، دیدگاهی را به نقد می‌کشد که «زندگی خوب» را با «رفاه اشرافی» یکسان می‌پندارد. این افراد رسیدن به «زندگی خوب» و «پیروی از امیال» را در تنافر نمی‌بینند و در نگاه آنان زندگی خوب زندگی‌ای است که در آن هیچگونه سختی وجود نداشته باشد. در صورتی که این تعریف از زندگی خوب مستلزم این است که تعداد بسیار زیادی از انسان‌ها کار کنند تا این شخص اشرافی بتواند به این سطح از تجمل و زندگی خوب برسد. مخالفان تولستوی در نقد دیدگاهش می‌گویند چرا نباید از تجملاتی که دیگران بهره می‌برند، برخوردار بود. این تلاش برای «متفاوت بودن» نوعی تظاهر است. برخی دیگر هم می‌گویند اگر ما از این امکانات استفاده نکنیم دیگران استفاده خواهند کرد.
تولستوی «میل به شکم‌پرستی» را مهمترین میلی می‌داند که برای رسیدن به زندگی خوب باید کنترل شود؛ میلی که در همه افراد کم و بیش وجود دارد و می‌بایست آن را مهار کرد. او تأکید می‌کند که شکم‌پرستی از جمله امیالی است که اگر کنترل نشود به امیال دیگری هم دامن می‌زند، از این رو، باید با امساک در خوردن و کم‌خوری این غریزه را تحت اختیار بگیریم.
تصور بر این است که افرادی که رفاه مالی دارند و غذا براحتی در دسترس آنها است به غذا فکر نمی‎کنند و بیش از آنکه در مورد غذا صحبت کنند در حال سخن گفتن درباره علم، هنر و فلسفه هستند. اما تولستوی فکر نمی‌کند که این افراد از دغدغه غذا رها شده باشند بلکه سخن نگفتن آنها در مورد غذا را به این دلیل می‌داند که بین صبحانه تا ناهار سیر هستند و احساس گرسنگی نمی‌کنند. در صورتی که هدف اصلی برای بسیاری از آنها شکم‌پرستی است. او برای تبیین این نظر خود این‌گونه مثال می‌آورد؛ افراد برای کنفرانس‌های علمی، جشن‌ها یا عزاداری‌ها دور هم جمع می‌شوند و اساس این مراسم اغلب سرو غذا است. افراد در این‌گونه مراسم معمولاً پرخوری می‌کنند. اگر غذایی که سرو می‌شود غذای اعیانی باشد مشکلی نخواهد بود، ولی کافی است غذایی ساده یا غیراعیانی سرو شود، آنگاه علاقه‌مندان به عالم شعر و ادب و فرهنگ و علم از بهم ریختن برنامه شکم‌پرستی‌شان گلایه‌مند خواهند شد. چون شکم‌پرستی در فرهنگ امروز ما به یک هنجار بدل شده است.
در نگاه تولستوی شکم‌پرستی باعث می‌شود «اخلاق» اهمیت خود را از دست بدهد. بنابراین، زندگی خوب از نظر تولستوی تنها در صورتی میسر است که امیال ما تحت اختیارمان باشد، تا اگر پیگیری امیال، به نتایج غیراخلاقی ختم شد، بتوانیم مانع فربه شدن
این میل شویم.

۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

بورکینی

lhttps://plus.google.com/u/0/+ParirokhHashemi/posts/bJAx72LyCJqنویسنده این مقاله هم داره از ناصر زراعتی انتقاد میکنه که به چه حقی شما منتقد زنان مسلمان هستید که نباید با " بورکینی " وارد استخر شوند !؟ - واژه بورکینی نرکیبی از برقع + بیکینی است - این خانم به شدت بر زراعتی تاخته و میگوید :
"
من به قول فرنگی‌ها «نودیست» هستم؛ یعنی ترجیح می‌دهم که لخت مادرزاد بگردم که البته همه استخرهای ممالک غربی و آزاد این را قانونی نمی‌دانند و من برای لخت گشتن ناچار هستم قطار سوار شوم و به یک ساحل مخصوص بروم.

در کنار ترجیح به برهنگی، همچنین ترجیح می‌دهم که سر بدن خود بلای عجیب و غریبی نیاورم. به طور مثال خوشم نمی‌آید موهای بدنم را بزنم. به خودم می‌گویم برای چه من باید این همه دردسر بکشم، چون زن هستم؟ مردان سبیل‌کلفت همه بنا به هنجارهای اجتماعی موهای بدن خود را نگهمیدارند ، با همان موها شلوار کوتاه یا مایو می‌پوشند و به محیط‌های عمومی از جمله استخر و سونا می‌روند. چرا فقط من مجبور باشم موهای بدنم را بزنم؟"

در اینجا یک پرسش اساسی و در عین خال بسیار ساده مطرح است باید از همه کسانی که بدترین اهانت ها و رکاکت ها را خطاب به زراعتی کردند پرسید مگر هر مکان و هر زمانی بنا بر مختصات خودش یک لباس خاص را طلب نمیکند ؟ همانطور که کوه و دشت و جنگل و کویر نوعی لباس خاص دارد ، اسکی و فوتبال هم دارد . همانطور که در محفلی رسمی فراگ و تاکسیدو میپوشید و شب عروسی و دامادی لباس خودش را دارد .همانطور که نمیتوان با مایو و بیکینی به کوه و اسکی رفت با مقنعه و چادر هم نمیتوان به استخر رفت . همه این موارد را به مقولات دبگرهم تعمیم دهید و این بحث فرسایشی را تمام کنید . جالب اینجاست که خانم منتقد نادانسته خودش پاسخ خودش را در همین متن داده است وقتی میگوید : ".......من دوست دارم عریان شنا کنم ولی باید سوار ترن شوم و به استخر خاصی بروم و........." پس سرکار خانم خودتان هم اعتراف میکنید هر کسی نمیتونه به دلخواه خودش و در هر جایی هر غلطی دلش میخاد بکنه و اگر کسی متعرضش شد با انواع برچسب ها از نوع نژاد پرستی و فلان و بهمان سیلی به گوش طرف مربوطه بنوازد .
از همه جالب تر آقایان مدافع بورکینی در استخربودن که نام چندین تا از آنها را به ذهن سپردم . وای به حال آنها اگر روزی روزگاری از سکولاریزم و روشنفکری و شیکی و آلامدی سخنی بگویند و یا کوچکترین نقدی به جنتی و مصباح و یزدی و فلان و بهمان داشته باشند وای بر احوالشان ...
و اما کل مطلب و مطالب مرتبط را در لینک پست میتوانید بخوانید

۱۳۹۵ خرداد ۱, شنبه

قصه عشق......

پری‌رخ با آن صدایش، آن صدایی که شبیه صدای قصه‌گوهاست به من می‌گوید: " ما عاشق آدم‌ها نمی‌شویم آدم‌ها بهانه هستند، بهانه‌هایی برای عشق ورزیدن..." بعد با خودم می‌گویم لابد برای این است که صدایش مثل صدای قصه‌گوهاست چون او آدم‌ها را از بیرون می‌بیند؛ آن‌هایی که به بهانه عشق بوسه‌ای بر لب هم می‌زنند و این بوسه گاهی آنقدر طولانی می‌شود که یادشان می‌رود بهانه‌ی عشق بوده... بعد می‌گویم: پری‌رخ ! پس تکلیف بادها چه می‌شود؟ آن بادهایی که خبرهای خوبی برای ما نمی‌آورند؟ آن بادهایی که از همان اول تکلیف عشق را می‌دانند و می‌گویند طوفانی در راه است؟ با این صداها باید چه کرد؟ می‌گوید: "اگر یکی از این بادها در گوش من هم بپیچد خوب به صدایش گوش می‌دهمولی فرار نمیکنم مثل تمام این سال‌هایی که فرار نکرده‌ام، مانده‌ام و عشق را زنانه زیسته‌ام. ...." بعد ادامه می‌دهد: " اگر فرار کنی تکلیف خاطراتت چه میشود ؟ یک زندگی بی خاطره ، با کوله‌ باری از هیچ ...." می‌گویم: آن‌ها که می‌مانند ، آن‌ها که شجاعت تجربه طوفان را پیدا می‌کنند برای تمام سال‌های نیامده قصه دارند، آنها تن به طوفان می‌زنند تا خاطره‌ی آن‌هایی که فرار نکردند را برای آدم‌های بعدی روایت کنند. بعد ادامه می‌دهم: من می‌دانم که تو همیشه می‌مانی، اصلا برای همین است که وقتی حرف می‌زنی فکر می‌کنم داری قصه‌ای می‌گویی. تو تن به روزگار زده‌ای که حافظه‌ی زنده‌ی این روزهای بدون رویا شوی. پری‌رخ می‌پرسد: "خوب تو چه می‌کنی پسر؟ وقتی خواستم قصه‌هایم را تعریف کنم تو را کجای این قصه‌ها بگذارم؟ " می‌گویم: من نقش زیادی ندارم من دلخوش هستم که تو هرازگاهی داستانی را بگویی، من فقط می‌خواهم گوش بدهم. نمی‌خواهم نقشی را به عهده بگیرم. راستی پری‌رخ این‌همه سال هوس داشتن یک دستیار را نکرده‌ای؟ بعد پری‌رخ جرف آخر را می‌زند: " با هم میمانیم و طوفان و گردباد را از سر می‌گذرانیم و در هوای صاف لبی تر میکنیم و داستان‌هایمان را با هم مرور می‌کنیم." آخر قصه به پریرخ می‌گویم تو که اینهمه ماجرا بلدی شاید به من نقش بیشتری هم دادی و مرا قهرمان یک داستان هم کردی، می‌شود؟ کلمه‌هایش وقتی که لبی تر می‌کند بار سنگین جهان را با خود می‌کشد. هیچکس در این لحظات یادش نمی‌ماند او تو را برای کدام قصه در نظر گرفته.... کاش یادم می‌ماند. ............................ آنچه خواندید تنها و تنها یک دیالوگ ساده بین من و دوستی جوان در چت روم بود که دوست عزیز و همیشه خوش قریجه من آن را باز روایت کرده اند .

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

نادر ابراهیمی





ما آمده‌ایم با حضورمان،
جهان را دگرگون کنیم
نیامده‌ایم تا پس از مرگمان بگویند:
"از کرم‌خاکی بی‌آزارتر بود و از گاو مظلوم‌تر!"
نادر ابراهیمی

شیرین

عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟ گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟ - عروس رفته گلاب بياره. عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟ عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك. مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت. عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟ پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته. فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد. شيرين شد زَهره. زَهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.فهمیدی ضعیفه؟؟!! زَهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد. خواهرها گفتند دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.
از کتاب : "من یک زنم"
صدیقه احمدی


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

ای خدا مرا بکش از دست این خانواده !!!

عضو مجلس خبرگان میگوید : خانم فائزه با اشتباهاتش به پدرش لطمه میزند و.......در پاسخ به ابن آقای عضو خبرگان باید عرض کنم اتفاقاََ
 این حرکات خانم فائزه کاملا در هماهنگی با پدر جان صورت میگیرد و دارای پیامی بسیار شفاف است برای سرمایه گذاری کل خاندان و بازگشت به قدرت در آینده نزدیک ایران . ایشان به روشنی میگویند : میبینید که یک دیدار معمولی من دو روز است سر خط خیر بی بی سی و صدای امریکاست . همین اشارتی گویا برای هر آنکه اهل اشارت است پس بدانید و آگاه باشید که خانواده من و به ویژه پدر مظلوم من افرادی آزادیخواه ، دموکرات ، سکولار،.طرفدار حقوق بشر و آزادی مذاهب و هر آنچه فضیلت نام دارد هستیم . حالا اگر بر گذشته ما خدایی ناکرده خللی وارد است شما بچه های خوبی باشید و امروز که ناتوان هستیم بیش از این کشش ندهید . بیایید به لیست امید بپیوندید تا نظام را نجات دهیم و بعد سرصبر و به هنگام ، در اوج قدرت و سواری باز هم با هم تصفیه حساب خواهیم کرد ........ضمن اینکه از همه دوستانی که این روزها بدون هیچ جیره و مواحبی و نا آگاهانه حتا بیشتر از بی بی سی در بوق تبلیغات میدمند و فضیلت های این خانواده را به خلق الله گوشزد میکنند پرسشی دارم . شما جتا قادر نیستید یک پرسش ساده و پیش پا افتاده را از خودتان بکنید ؟ قی المثل بپرسید اگر این خانم قصد و غرضش تنها یک دیدار دوستانه بود نمیتوانست روزی به تنهایی به خانه این خانم محترم برود و بدون هکس و قشقرق و سایر متغلقات به خانه برگردد ؟ چکونه است که سرکار علیه چندی یک بار حتما باید سر خط خبرها باشد ؟ گاه با عکسی بر آرامگاه شاه ذر قاهره و رسانه ای کردن آن . گاه نیز در بیابانی بی آب وعلف ، ایستاده و مظلوم و بی پناه بدون گارد محافظ !! ! در خال بد و بیراه شنیدن از مردکی ناشناس و بد دهان و....... این همه اگر نامش سرمایه گذاری یک آدم نگران برای آینده نیست پس پیست ؟
#هاشمی  

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

دیوان کبیر

ای خدا ! این وصل را هجران مکن----------------سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سر سبز دار---------------------قصد این بستان و این مستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن---------------خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی که آشیان مرغ تُوست-------------------شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن
شمع جمع خویش را برهم مزن---------------------قصد این پروانه حیران مکن
گرچه دزدان خصم روز روشن اند------------------آنچه میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال ما این درگه است-------------------------کعبه امید را ویران مکن
این طناب خیمه را بر مگسلان-----------------------خیمه توست آخر ای سلطان مکن!
بی تو در یک دم زدن تاوان بود----------------------مهلت عشاق را تاوان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر-----------------------هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
----------------------------
هرگاه دچار اضطراب و پریشانی میشوم ونگرانی هایم در مورد آینده مردم و ایران عزیزمان به اوج خود مبرسد به ناگاه بیت های این غزل دیوان کبیر را با خودم زمزمه میکنم و بر خودم میلرزم که اگر خیمه ما چنین و چنان شودمیرات نیاکان ما را چه کسانی به یغما خواهند برد ؟
بیایید همگی با هم بخوانیم :
ای خدا این وصل را هجران مکن هر چه خواهی کن ! ولیکن آن مکن
#شعر  

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

مرگ تمدّن ها

 
 

مرگ تمدّن ها ، وقتی فرا میرسد که بزرگان مردم به پرسش های جدید آنها پاسخ های کهنه بدهند
                                                                                                      
                                                                                                      ویل دورانت         

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

من و سرطان و.....؟

دوستان عزیزی که در این چند ماه غیبت از نت نگرانم بوده اید و با مهر و عشقتان قلبم را سرشار از زندگی و امید کرده اید ، با سپاس بی پایان از همه شما من برگشتم و پیگیرادامه معالجاتم هستم . بعد از دو عمل جراحی و بیرون آوردن دو عدد غده نا قابل سرطانی باید نمونه برداری از مغز استخوان بکنم و در ادامه مشغول شیمی درمانی شوم . به هر حال بشر زاده اتفاق است و با هر حادثه و اتفاقی باید دست و پنجه نرم کند .
اضمحلال ، زوال ، نیستی ، نابودی ، فنا و هر آنچه بوی مرگ از آن به مشام میرسد در دایره واژگان من جایی ندارد واژگان باید بوی امید بدهند واژگان باید سرشار از آرمان های بلند مدت باشند، هستی بخش باشند و انگیزه زندگانی را در روح آدمی بدمند . باید آن چنان عاشق زندگی باشی که با تمام ذوّات وجودت برای کمیت و کیفیت آن بجنگی و من خواهم جنگید. انگیزه هایم برای بقا شیرین تر و پر جاذبه تر از آن هستند که مرا متوقف و میخکوب کنند روحیه اعتراض را که همیشه در من بوده و هست بیش از پیش در خودم تقویت خواهم کرد و با آن بقایم را بر خداوند نیز تحمیل خواهم کرد . همیشه بر این اعتقاد بوده ام که بیولوژی باورهای انسان را میسازد و با این باور به ستیز با سرطانی که به وجودم چنگ انداخته بر خواهم خاست تا روز معهود ، تا روز سقوط همان کسانی که همواره منتظرش بوده ام و ایمان دارم که آن روز را به چشم خواهم دید - امیدوارم اهل اشارت آن را در یابند .
یک انگیزه بزرگ دیگر در زندگی حضور دوستانی ست که در این روزها هماره در کنارم بوده و همچنان هستند و مهر بی دریغشان در خانه من ، در کنار بساطی که بساطی نیست قلبم را آکنده ازعشق زندگی و جنگیدن برای بقا میکند
در کمال باور مندی به دوستانم اعلان میکنم که سرطان یا هر بیماری مزخرف دیگری ناچیز تر و حقیر تراز آن است که ما را از پای در آورد گاهی این مای ما هستیم که بر بیماری پیشی میگیریم و خود را نابود میکنیم . حقیقت هر چند هم که تلخ باشد از همه چیز عزیز تر است و من از آن فرار نمیکنم چرا که به این یقین رسیه ام که عشق درمان است . کسی نمیداند ، شاید شما هم ندانید که "یقین " اگر درون سینه حکومت کند چه جادویی ست .
گوش کنید !
من طنین خوش آهنگ قدم های نیرومند زندگی را میشنوم ، شما هم میشنوید ؟


نرگس محمدی

چقدر خوب شد که نرگس محمدی از درون زندان نامه ای نوشت و شرح حالی گزارش کرد از روزگار نا مساعد مادران زندانی تا  تلنگری باشد بر سرکار خانم شیرین عبادی و به خاطر بیاورد که مادرانی هم وجود دارند که در ایران زندانی هستند !
در این سالها هر چه عکس از خانم عبادی در شیکه های اجتماعی دیدیم در حال چای نوشیدن با تریتا پارسی بودند که سبقه ایشان بر همگان روشن است .
سرکار خانم ! به دلایل روشن سیاسی و کاملا به نا حق جایزه صلح را به شما دادند که مفت چنگت ولی آنقدر باهوش نبودی و نیستی که از آن استفاده زیبنده و در خور کنی . بی هیچ نعارفی حرامش کردی خانم ! هرگز نتوانستی احساس مسئوولیت کنی وخدماتی را که به این ترتیب بر دوشت نهاده شده بود به مردم پشم به راه ایران ارائه دهی .
به خاطر دارم عنایت فانی در مصاحبه ای در بی بی سی ازشما پرسید که ، شما این همه سال در خارج چه میکنید شما نباید الان در ایران باشید و اوضاع را از نزدیک نظاره و رصد کنید ؟ چند سال پیش که جایزه را بردید در همین استودیو به من گفتید به زودی به ایران برمیگردید . چرا نرفتید؟
پاسخ های شما به عنایت فانی بسیار دلسرد کننده بود به ویزه وقتی گفتید : ".... من اخبار درون ایران و زندان های ایران را به سمع جهانیان میرسانم . به آقایبانکی مون هم نامه مینویسم و......"
عجب ! عجب کارهای مهمی میکنید خانم عبادی . فقط همین !!؟
 به گمان شما مردم ایران با این شبکه های اجتماعی گسترده قادر نیستند یا عرضه ندارند اخبار را به گوش جهان برسانند ؟
سرکار خانم شما در حکم شکارچی یی هستی که یک تفنگ دولول برنو با  دوربین وهمه تجهیزات لازم را به او داده اند ولی مهارت استفاده از آن را ندارد خانم عبادی ایکاش شما  و یا یکی از همفکران شما بالاخره شهامت پیدا میکردید و تعریف جامع و درستی از اصلاحات ارائه میدادید تا قبل از این که من و ما دقمرگ شویم معنای اصلاح طلبی مورد گمان شما درک میکردیم . شما چون همه همفکرهایتان هنوز هم بر این گمان هستید که اسلام ناب محمدی پاسخگوی همه نیازهای جامعه بشری ست ولی نقص از سردمدارن امروزین قدرت است که  عرضه و توانایی پیاده کردن واستفاده درست و به جای آن را ندارند و لابد تنها وتنها ما هستیم که با ولایتمداری آقای هاشمی و خاتمی و امثالهم چنانچه در مصدر قدرت قرار بگیریم اسلام تاب را پیاده و ایران و جهان را گلستان میکنیم !!!
بدا به حال مردم ایران و جهان که سرنوشتشان به دست میانمایگان و دست پروردگان دبستان های متداول سیاست جامعه سرمایه داری افتاده است
#نرگس_محمدی 
#اصلاحات  

۱۳۹۵ اردیبهشت ۵, یکشنبه

نامه کروبی

دوستان لطفا وقت گذاشته و پاسخ دهید . با سپاس....

نامه  کروبی را که با واکنش تند روزنامه جوان وابسته به دفتر سیاسی سپاه پاسداران روبرو شد همه خوانده ایم . این روزنامه با یادآوری رفتار آیت‌الله خمینی نخستین رهبر جمهوری اسلامی با مخالفان و منتقدان، نوشت که : «اگر در آن دوران طلایی بودید، با چند کلمه فرمان همه‌تان را آویزان می‌کرد

یاز هم همگی میدانیم که هیچیک از اصلاخ طلبان و طرقداران دولت عاقیت طلب به صلاح خود ندانستند که  واکنشی در خور به این نامه نشان دهند  تنها علی مطهری بود که به تمجمج روحانی را مسئوول پیگیری درخواست کروبی دانست و سپس مخمدرضا خاتمی بود که پاسخ روزنامه جوان را به این شرح داد : 
واکنش ها نابخردانه هستند
 «عده‌ای واقعا آنقدر نادان شده‌اند که متوجه تبعات حرف زدن خودشان نیستند و برای آسیب زدن به رقیب خود حاضرندهمه امهات انقلاب و ارزش‌ها را فدا کنند.»

حالا پرسش من از دوستان در این نکته نهفته است که اظهارنگرانی آقا ممرضا خاتمی از آسیب زدن به امهّات و ارزش های اانقلاب و فدا کردن آنها اشاره به کدام ارزش و امهّات است ؟ 
#انتخابات  

۱۳۹۵ فروردین ۱۸, چهارشنبه

ویلیام شکسپیر

ویلیام شکسپیر  در نمایشنامه ای از زبان هنری چهارم میگوید :
ذهن های مضطرب را با یک جنگ خارجی مشغول کنید تا آرام شوند !

۱۳۹۵ فروردین ۱۴, شنبه

به فکر همه چیز هستند ، جز آغوشی که از دست رفت

 

 
" انسي الحاج " شاعر معاصر لبناني متولد 1937 است. او با گشودن چشم‌انداز شعرسپيد(قصيدة النثر) تحولي چشمگير را در شعر نوی عربی آغاز كرد . به گفته‌ی نزار قباني، شاعر سرشناس عرب، انسي الحاج از تاريخ‌سازان جنبش نوگرايي و از شجاع‌ترينِ آن‌هاست. از آثار او می‌توان «سر بریده» و «از طلا چه ساختی با گِل چه کردی» را نام برد. وی تحت تاثیر شاعران سورئالیست فرانسه می‌سراید. شعری از او :
همه چیزی را به فکرند
جز آغوشی که از دست شد مرا
به فکر حقوق بشر
به فکر زندان‌های دور
بمب‌های هسته‌ای
اما به فکر آغوشی که رفت نیست کسی!
در اندیشه ی متکلمین جهان
تمامی کشیشان واتیکان
علمای مسلمان
خاخام‌های یهود
موبدان زرتشتی
هندوها
بودیست‌ها
همه گان و همه گان
به فکر معصیت‌های انسان اند
به فکر زیبایی خداوند
به فکر گناهان بشر
هیئت جهنم
هیبت شیطان
شمایل عزرائیل
اما دغدغه ی من نیست کسی را
دغدغه ی آغوشی که دور شد تا همیشه از بازوانم !
از تنم !

۱۳۹۴ اسفند ۲۶, چهارشنبه

جهانگردی ..

سرنوشت غم انگیز توریست و توریسم در کشورما .
الان در روزنامه " عصر ایران " مطلبی خواندم از این قرار که ،  اداره"جهانگردی و جلب سیاحان " با هیجان تمام اعلان کرده که تمام هتل های ایران تا تابستان و فصل گلابگیری کاشان از طرف آژانس های جهانگردی خارجی رزرو شده اند و به همین علت توریست های هم وطن  به علت کمبود هتل فعلا باید از ایرانگردی صرف نظر کنند و سرمایه داران محترم را نیز به ساخت هتل در شهرهای پر جاذبه کشورمان دعوت کرده بود . این خبر جای خوشوقتی بسیار دارد ولی در عین حال باعث شد یاد چندین و چند خاطره و نقصان بیفتم و آنها را یادآوری کنم شاید گوش شنوایی پیدا شد . این نکته های به ظاهر کوچک در عین حال آنقدر بزرگ هستند که اگر در رفع آنها نکوشیم ، توریست ها اگر پشت گوششان را ببینند ایران ما را هم خواهند دید
​ ایران ، تنها پایتختی ست در دنیا که دفترچه تلفن ندارد . در همه کشورهای دنیا ، در باجه تلفن های همگانی یک دفترچه قطور تلفن و آدرس و نقشه جغرافیایی کل شهر در اختیار مردم شهر و توریست هاست . یادم هست پیش از انقلاب هر سال در نوروز شرکت مخابرات یک کتابچه تلفن جدید با اعمال همه تغییرات چاپ میکرد و برای تمام مشترکین به طور مجانی ارسال میکرد . واقعا نمیدانم هیچ یک از مسئوولین این وزارت خانه یا اداره یا شرکت ، یا هر چیزی که اسمش هست اصلا به ذهنشان خطور کرده است که  35 سال از انقلاب میگذرد و در تمام این سالها حتی یک کتابچه تلفن چاپ نشده است این ، یکی از آن کمبودهایی ست  که بدجوری توی ذوق یک توریست میزند ، یا حتی به این مهم اصلا فکر هم نکرده اند !!؟
دوسال پیش با دوستی ایتالیایی شبی را در هتل " شاه عباس " اصفهان  که قرار است 5 ستاره باشد و البته با سرویسی که منخصر به هتل های پنج ستاره است پول گزافی هم دریافت کند ، سر کردم . نیمه شب این توریست بدبخت مادر مرده با چشمان قرمز خسته و خوابالوده ، آمد و مرا بیدار کرد که : صدای چک چک آب دستشویی نمیذاره بخوایم ! با شرمندگی از جام بلند شدم و زنگ زدم به مدیریت هتل و خواستم که رسیدگی کنند . پسرکی خوابالود تر از توریست مورد نظر با یک پیژاما خواب و یک دمپایی که لخ لخ میکرد و کیفی پر از ابزار آمد . کلی ور رفت با شیر آب و چند تا چکش زد روی شیر آب که باعث شد همه توریست های اطاقهای بغل از خواب پریدند و به اعتراض جلوی در اطاق ما اجتماع کردند . و صدای اعتراضشان که البته هر یک به زبانی بود کریدور هتل را پر کرده بود . تنها کلامی که در بین آن همه صدا مشترک  و برای منی که جامعه اروپا را زندگی کرده و فرهنگ مردمش را میشناسم   کاملا قابل فهم و هضم بود  تشخیص دادم ، این بود که همه متفق القول بودند که فردا صبح ، مدیریت هتل را سو sue کنند ! و البته آنها هیچ یک نمیدانستند که این جا ایران است و سو ، مو ، معنایی ندارد ! که اگر چنین اتفاقی در هر جای دنیا میافتاد نه تنها هیچ یک از آنها پولی به هتل نمیپرداختند بلکه دادگاه ، مدیریت هتل را مجبور میکرد خسارت یک شب نخوابیدن و سلب آسایش و آرامش از آنها را هم بدهد .  . پسرک هم بی اعتناء به جو متشنج اعتراضی همچنان با پشنکار چکش میزد که ناگهان آب فوران زد و به شدت به سقف رسید و آنرا شستشوی کامل داد. پسرک دستپاچه داشت طلبکار میشد که من به طرفه العینی پریدم زیر دستشویی و شیر فلکه را بستم و با التماس به پسرک گفتم . تمامش کن . این توریست های فلک زده گناه نکردن که خدا زده پس کله شون برای جهانگردی به ایران آمدن . پسرک خیلی راحت و با لحنی که انگار میخاد بگه ، این توریست ها چقدر لوس و از خود راضی هستند  ، گفت : حالا چیزی نشده . الان نصفه شبه . منم دیگه کاری از دستم ساخته نیست . به هر حال صدای چکه آب قطع شد !!!. و رو کرد به همسفر من و گفت :
 توی کشوی کنار تختخواب از اینایی که میذارن توی گوش هست . میخواستی ورداری بذاری توی گوشت تا نصفه شبی همه رو زا به راه نکنی  !!!!!!
روز بعد ، راهی یزد شدیم . در هتلی در یزد علاوه بر آن که ملافه ها کهنه و بسیار مستعمل بود ، و سرویس های توالت و دستشویی نیز واقعا خدا میداند چند سالی بود تعویض نشده بود ، وقتی برای شام به رستوران رفتیم و دستور شنیتسل دادیم ، برای شنیتسل ، به جای کارد و چنگال ، قاشق و چنگال گذاشته بودند !!
وقتی فکر میکنم منظقه ای مثل مالدیو که فقط به اندازه یک کف دست وسعت دارد با جمعیتی زیر 200 هزار نفر در اقیانوس هند ، با هتلی در قعر اقیانوس یکی از پر توریست ترین و گرانترین مناطق توریستی دنیاست و منطقه " شرم الشیخ " در مصر که تفریحگاه  تونی بلر و سایرنخست وزیران کشورهای اروپایی و انتخاب ملکه موناکو برای دوران ماه عسل است ، تاسف میخورم که ایران ما قدر جاذبه های توریستی خود را نمیداند و توریستی مثل دوست من که یک بار این تجربه را کرده است وقتی از او میپرسم ، دوباره سفری به ایران خواهی داشت ؟ در پاسخ میگوید :
به خاطر تو و همه مردم ایران که تا این حد با من مهربان بودند و من حقیقتا در هیچ کجای دنیا با این همه مهر رو به رو نشده بودم ، دلم میخاد دوباره بیام . ولی خودت بهتر میدانی که من در قبال پولی که میدهم ، دلم  میخواهد سرویس خوب بگیرم . من با کمتر از این هزینه ای که کردم در جایی دیگر بهترین سرویس را میگیرم . و از این که نتوانستم در کنار دریای کاسپین تنم را به دست آفتاب درخشان ایران بسپارم آزرده خاطرم . فقط مهربانی مردم ایران بود که خشونت هایی مثل حجاب و گرمای شرجی کنار کاسپین را در حالیکه اجازه نداری برای فرار از گرما لباست را بیرون بیاوری ......  برایم تحمل پذیر کرده بود . در این جا بود که فابریتسیو از من پرسید : چرا تو یک دانشکده برای تربیت جوانان در رشته " هتلداری " تاسیس نمیکنی ؟ و اضافه کرد : اصلا اصحاب هتل در ایران چنین رشته ای را میشناسند !؟ با این پرسش او از خودم پرسیدم ، قبلا در ایران دانشکده هتل داری داشتیم و من الان واقعا نمیدانم هنوز چنین رشته تحصیلی که خیلی هم اهمیت دارد در ایران موجود است یا آن نیز چون بساری رشته های دیگر به خاطره ها پیوسته است ؟ چرا که اگر چنین بود ، هتل مثلا پنج ستاره " شاه عباس " نمیباید چنان روزگاری داشته باشد و گارسون هتل یزد باید بداند برای کدام غذا کارد و چنگال و یا قلشق بچیند . . توریست به آن جایی میرود که به او خوش بگذرد . تفریح داشته باشد و به قول " فابریتسیو " بعد از یک سال کاری و کلی صرفه جویی برای یک تعطیلات سالیانه دلچسب و دل انگیز، پولش هدر نرود و احساس غبن نکند .
تمام کاستی ها را گفتم . برای آن که جانب انصاف را گرفته باشم باید نقطه قوتی را هم اگر هست متذکر شوم . سرویسی که " راه آهن " در طول سفر به ما داد بسیار خوب و قابل تامل بود . کوپه ها خیلی تمیز . فنجان ها و سرویس های چینی  چای و قهوه که قبل از سوار شدن مسافر در همه کوپه ها چیده شده بود و انتظار مسافر را میکشید از بهترین جنس ممکن و تمیز و براق . مسوولین آبدارخانه هر قسمت با یونیفورم های خوب و خیلی مودب و با لبخند منتظر ورود مسافرین بودند . بسته های ملافه ها و وسایل خواب آکبند که به هنگام خواب تحویل ما دادند باعث سرافرازی و غرور من بعد از آن همه شرمندگی بود . رستوران ترن خیلی عالی و تمیز و قیمت غذا ها باور نکردنی . خیلی ارزان و با کیفیت بسیار خوب . تنها ایرادی که میتوانم بگیرم و البته این مورد برای توریست خیلی اهمیت دارد ، نبود اینترنت در ترن بود که البته مسئوول ترن در پاسخ به من با اشاره به نقطه ای که همه نرم افرارهای اینترنت نصب شده بود ، گفت : به زودی اینترنت هم به سرویس هایمان اضافه خواهد شد  .
خواستم بیشتر در مورد حجاب و نقشی که برای جلب ، یا عدم جلب توریست  ایفاء میکند بنویسم  ​. ولی آن را به زمانی دیگر واگذار میکنم و فقط به این بسنده میکنم که لبنان ، مصر ، و همه کشورهای حاشیه خلیج فارس مسلمان هستند ولی هیچ توریستس را وادار به حجاب بر سر گذاشتن نمیکنند . جالب این جاست که همسفر من در بسیار مکان ها با هراس از من درخواست میکرد که حجابم را بهتر حفظ کنم !   و یک بار که تقریبا مرا عصبانی کرد و به اعتراض به او گفتم : لطفا کمتر روسری مرا جلو بکش . ملتمسانه گفت : مرا ببخش . من آمدم هالیدی . نیامدم با تو برم زندان !!!!
Show less
29
3

۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

دو کلمه حرف حساب

دو کلمه حرف حساب

انتخابات تمام شد و من با این که در انتخابات شرکت نکردم ولی خوشحالم از این که نتیجه کار تا حدودی باب میل دوستان اصلاح طلب من بوده است . در این جا میخواهم فرصت را غنیمت شمرده به عنوان دوستی که همه تان را عاشقانه دوست دارم به عنوان یک بزرگتر حرف بزنم  بزرگتری که آشکار با بعضی از شما بیست سی یا حتا چهل سال تفاوت سن دارد. باور کنید حرفهای مهمی ست و چراغ راه آینده که شاید در انتخابات بعدی که احتمالا من دیگر در این جهان نیستم به کارتان بیاید .
در دو هفته اخیر چند مطلب در مورد انتخابات  نوشتم بدون هیچ اهانت و تعیین تکلیفی برای شرکت یا عدم شرکت . صرفا نقدی بود که دیدگاه شخصی خودم راییان میکرد  . دوستانی در این مدت به من گفتند رای میدهند چون میخواهند تمرین دمکراسی کنند . شنیدن این جمله جداََ برایم شعف برانگیز بود چرا که همگی به چنین تمرینی نیازمندیم . امروز چند تن از همان دوستان تمرین کننده در اوج موفقیت جملاتی بار دوش های این حقیر کرده اند که انگشت به دهانم ! یکی مرا تشبیه به پیرزنی میکند که در پستوی خانه ضجه میزند و بر سر و سینه میکوید و استدلال های آبکی ارائه میدهد و.و مثل آو عرضه ندارد در کف خیابان مبارزه کند...
و آن دیگری با دلسوزی به من میگوید قرصات رو خوردی ؟ آلزایمرت در چه حاله ؟ دیروقته برو بخواب نکنه یک وقت پلاس بی ننه بزرگ بشه !!
.حقیقا نمیفهمم دوستان من چرا فکر میکنند پیرزن خطاب کردن من باید برایم برخورنده و اهانت آمیز باشد . باور کنید من تک تک چین و چروک های چهره ام را عاشقانه دوست دارم !!
در هر حال بازار توهین و مخالف را به قناره کشیدن داغ  داغ است و ظاهرا پایانی ندارد و هنوز پاسی از شب نگذشته دوستانم با اصرار از من میخواهند که به اشتباه خودم در عدم شرکت در انتخابات و این که عقل جمعی هرگز اشتباه نمیکند اعتراف کنم . در اینجا باید یک نکته را به دوستانم یادآوری کنم و از آنها بپرسم که جای آن عده زیادی که در این رفراندم شرکت نکردند از نظر شما کجاست ؟ آنها را از عقل جمعی به کلی حذف میکنید ؟ اصلا در کلاسیفیکاسیون شما جای میگیرند یا چون مخالف شما هستند عقل جمعی آنها حتما از جنس دیگری ست ؟

با خودم فکر میکردم اگر این تمرین دمکراسی ست پس وای به حال ما !!
محض رضای خدا این رفتار را کناربگذارید چنین کرداری در شان هیچ یک از شما عزیزان نیست به خدا سوگند چند شب پیش که در بی بی سی علی علیزاده از موضع کاملاَ برتر به یک ملت هفتاد و پنج میلیونی اهانت کرد و در کمال بی شرمی ادعا کرد که مردم ایران هنوز آماده دمکراسی نیستند قلبم درد گرفت و اشگم جاری شد . چرا باید چند نفر دست به چنین رفتاری بزنند که هر بی بتّه ای بتواند به یک ملت هفتاد و پنج میلیونی برچسب و انگ بی لیاقتی بزند ؟
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال
و در پایان ، بحث درست ، بدون اهانت و منطقی بکنیدو پاسخ در خور بگیرید که این بنده حقیر کوچک همه شما هستم ، در غیر این صورت با پوزش از شما من بیمارم و تارهای جانم کشیده تر از کشیده ترین کشکشان عصبی ست نگذارید کوک تند ساز نا سازی که منم پاره و اوتار تحمل پاره شودکه معمولا در قبال اینگونه زخمه ها  جا خالی دادن را بلدم ، فوری سیم ساز را شل و زخمه را خنثی میکنم  .
یک بار دیگر به همه دوستان اصلاح طلب تبریک گفته و آرزو میکنم عقل جمعی شما برتر از مخالفانتان بوده باشد که سربلندی و پایندگی ایران برتر از همه چیز است
#انتخابات   #اصلاح_طلبان                
Show less
1

Add a comment...