حرفهای تکان دهندۀ «محمود استاد محمد» قبل از مرگ دربارۀ دشواری تهیۀ دارو
مسئولین چگونه میتوانند بخوابند ؟http://sepidedam.com/15637
: “چطوری مسئولین بیماریهای خاص میتوانند بخوابند؟ فهرست امواتی که این روزها به دلیل نبودن دارو رو به قبله میشوند، اینها این فهرست رو نمیدونم لابد برای هم دیگر ایمیل میکنند؟ جزو افتخارات زندگیشون میگذارند؟ آخه که چی؟
بهشون میگم حیف تون نمی آد که چنین مسئولیتی داشته باشید و خدمت نکنید؟ حیف تون نمی آد؟”
محمود استاد محمد، کارگردان و نمایشنامه نویس پیشکسوت، صبح روز، پنجشنبه (۳مردادماه) ۱۳۹۲ بر اثر عوارض ناشی از بیماری سرطان و نرسیدن به موقع دارو به ایشان، در بیمارستان جم، دار فانی را وداع گفت.
پیکر این استاد ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۵مرداد ۱۳۹۲ از مقابل تالار وحدت بدرقه شد .
این هنرمند پس از دوسال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان درحالی چشم از جهان فرو بست که طی ماه های اخیر به دلیل مشکلات ناشی از ترخیص دارو در گمرک با مشکلات زیادی مواجه شد و یک ماه پایانی امر نتوانست به موقع از آنچه پزشکان تجویز کرده بودند بهره مند شود.
این هنرمند فقید چندی قبل با حضور در مجوعه تئاترشهر از عشق خود به حضور در سالن های نمایش گفت و برای تمام هنرمندان این عرصه آروزی موفقیت کرد، و این درحالی بود استاد محمد در دوران سلامتی همواره ابراز امیدواری کرده بود روزگاری بتواند نمایشنامه “آسید کاظم” را روی صحنه ببرد که متاسفانه ممکن نشد.
استادمحمد ساعات پایانی روز چهارشنبه ۲ مردادماه در بخش I.C.U بیمارستان جم بستری شد و صبح پنجشنبه ۳ مردادماه به دیار باقی شتافت.
میلیونها ایرانی، صدای محمود استاد محمد را از نمایش شهرقصه به یاد دارند… تک گویی او در نقش خر خراط، یکی از به یادماندنیترین مونولوگهای تاریخ ایران است
زندگی استاد محمد
محمود استاد محمد در سال ۱۳۲۹ در محله دروازه دولاب تهران به دنیا آمد. وی فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی پس از آشنایی با استادش محمد آستیم و سپس نصرت رحمانی و عباس نعلبندیان و با بازی در نمایش های بیژن مفید و عضویت در آتلیه تئاتر آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازی در نمایش «شهر قصه» (در نقش خر خراط) به شهرت رسید. وی همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» به کارگردانی ایرج انور به ایفای نقش پرداخت. وی پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. وی در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران مراجعت نمود.
تا سال ۶۴ در ایران ماند و براى تلویزیون، نمایش کار کرد، سریال هم نوشت. «زیرسایه همسایه» از همان دسته است و نمایش «گل یاس» و ده نمایش دیگر که کارکرد و اجرا نشد. کارکرد و ضبط نشد. کارکرد و دور ریخته شد. نزدیک به چهل سال داشت که دور از وطن شد و مهاجر در یونان، اسپانیا و کانادا.
در سال های غربت نشینی کمی کار کرد ازروزنامه نگارى تا نوشتن یک مجموعه قصه و و نمایشنامه آخرین بازی.
مونولوگ معروف «خر خراط»:
آره . . . داشتیم چی میگفتیم. . ؟ بنویس:
ما رو دیوونه و رسوا کردی. . . حالیته؟
ما رو آوارۀ صحرا کردی. . . حالیته؟
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم
دستِکم هر چی که بود آدم بیغمی بودیم. . . حالیته؟
سر و سامون داشتیم
کس و کاری داشتیم.
ای دیگه . . . یادش بخیر!
ننهمون جورابمونو وصله میزد.
ما رو نفرین میکرد.
بابامون، خدا بیامرز
سرمون داد میکشید
بههممون فحش میداد
با کمربند زمونِ اجباریش پامونو محکم میبست
ترکههای آلبالو رو کفِ پامون میشکست. . . حالیته؟
یادِ اونروزا بخیر!
چون بازم هر چی که بود،
سر و سامونی بود. . . حالیته؟
ننهای بود که نفرین بکنه
بعد نصفهشب پاشه لحاف رو آدم بکشه
که مبادا پسرش خدا نکرده بچّاد،
که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنه. . . حالیته؟
بابایی بود که گاه و بیگاه
سرمون داد بزنه،
باهامون دعوا کنه،
پامونو فلک کنه،
بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه
اشگهای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود،
کمکمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. . . حالیته؟
میدونی؟
بابامون چن سالِ پیش
عمرشو داد به شوما
ـ هر چی خاکِ اونه عمر تو باشه ـ
مَردِ زحمتکشی بود. . .
خدا رحمتش کنه.
ننه هم کور و زمینگیر شده،
ای دیگه. . . پیر شده.
بیچاره. . . غصۀ ما پیرش کرد،
غم رسوایی ما کور و زمینگیرش کرد. . . حالیته؟
اما راسش چی بگم؟
تقصیر ما که نبود،
هرچی بود، زیر سر چشم تو بود.
یه کاره تو راه ما سبز شدی
ما رو عاشق کردی
ما رو مجنون کردی
ما رو داغوون کردی. . . حالیته؟
آخه آدم چی بگه، قربونتم
حالا از ما که گذشت
بعد از این اگه شبی، نصفهشبی،
به کسونی مثِ ما قلندر و مست و خراب
تو کوچه برخوردی
اون چشا رو هم بذار
یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن.
آخه من قربونِ هیکلت برم
اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه
پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه!
: “چطوری مسئولین بیماریهای خاص میتوانند بخوابند؟ فهرست امواتی که این روزها به دلیل نبودن دارو رو به قبله میشوند، اینها این فهرست رو نمیدونم لابد برای هم دیگر ایمیل میکنند؟ جزو افتخارات زندگیشون میگذارند؟ آخه که چی؟
بهشون میگم حیف تون نمی آد که چنین مسئولیتی داشته باشید و خدمت نکنید؟ حیف تون نمی آد؟”
محمود استاد محمد، کارگردان و نمایشنامه نویس پیشکسوت، صبح روز، پنجشنبه (۳مردادماه) ۱۳۹۲ بر اثر عوارض ناشی از بیماری سرطان و نرسیدن به موقع دارو به ایشان، در بیمارستان جم، دار فانی را وداع گفت.
پیکر این استاد ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۵مرداد ۱۳۹۲ از مقابل تالار وحدت بدرقه شد .
این هنرمند پس از دوسال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان درحالی چشم از جهان فرو بست که طی ماه های اخیر به دلیل مشکلات ناشی از ترخیص دارو در گمرک با مشکلات زیادی مواجه شد و یک ماه پایانی امر نتوانست به موقع از آنچه پزشکان تجویز کرده بودند بهره مند شود.
این هنرمند فقید چندی قبل با حضور در مجوعه تئاترشهر از عشق خود به حضور در سالن های نمایش گفت و برای تمام هنرمندان این عرصه آروزی موفقیت کرد، و این درحالی بود استاد محمد در دوران سلامتی همواره ابراز امیدواری کرده بود روزگاری بتواند نمایشنامه “آسید کاظم” را روی صحنه ببرد که متاسفانه ممکن نشد.
استادمحمد ساعات پایانی روز چهارشنبه ۲ مردادماه در بخش I.C.U بیمارستان جم بستری شد و صبح پنجشنبه ۳ مردادماه به دیار باقی شتافت.
میلیونها ایرانی، صدای محمود استاد محمد را از نمایش شهرقصه به یاد دارند… تک گویی او در نقش خر خراط، یکی از به یادماندنیترین مونولوگهای تاریخ ایران است
زندگی استاد محمد
محمود استاد محمد در سال ۱۳۲۹ در محله دروازه دولاب تهران به دنیا آمد. وی فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی پس از آشنایی با استادش محمد آستیم و سپس نصرت رحمانی و عباس نعلبندیان و با بازی در نمایش های بیژن مفید و عضویت در آتلیه تئاتر آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازی در نمایش «شهر قصه» (در نقش خر خراط) به شهرت رسید. وی همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» به کارگردانی ایرج انور به ایفای نقش پرداخت. وی پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. وی در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران مراجعت نمود.
تا سال ۶۴ در ایران ماند و براى تلویزیون، نمایش کار کرد، سریال هم نوشت. «زیرسایه همسایه» از همان دسته است و نمایش «گل یاس» و ده نمایش دیگر که کارکرد و اجرا نشد. کارکرد و ضبط نشد. کارکرد و دور ریخته شد. نزدیک به چهل سال داشت که دور از وطن شد و مهاجر در یونان، اسپانیا و کانادا.
در سال های غربت نشینی کمی کار کرد ازروزنامه نگارى تا نوشتن یک مجموعه قصه و و نمایشنامه آخرین بازی.
مونولوگ معروف «خر خراط»:
آره . . . داشتیم چی میگفتیم. . ؟ بنویس:
ما رو دیوونه و رسوا کردی. . . حالیته؟
ما رو آوارۀ صحرا کردی. . . حالیته؟
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم
دستِکم هر چی که بود آدم بیغمی بودیم. . . حالیته؟
سر و سامون داشتیم
کس و کاری داشتیم.
ای دیگه . . . یادش بخیر!
ننهمون جورابمونو وصله میزد.
ما رو نفرین میکرد.
بابامون، خدا بیامرز
سرمون داد میکشید
بههممون فحش میداد
با کمربند زمونِ اجباریش پامونو محکم میبست
ترکههای آلبالو رو کفِ پامون میشکست. . . حالیته؟
یادِ اونروزا بخیر!
چون بازم هر چی که بود،
سر و سامونی بود. . . حالیته؟
ننهای بود که نفرین بکنه
بعد نصفهشب پاشه لحاف رو آدم بکشه
که مبادا پسرش خدا نکرده بچّاد،
که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنه. . . حالیته؟
بابایی بود که گاه و بیگاه
سرمون داد بزنه،
باهامون دعوا کنه،
پامونو فلک کنه،
بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه
اشگهای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود،
کمکمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. . . حالیته؟
میدونی؟
بابامون چن سالِ پیش
عمرشو داد به شوما
ـ هر چی خاکِ اونه عمر تو باشه ـ
مَردِ زحمتکشی بود. . .
خدا رحمتش کنه.
ننه هم کور و زمینگیر شده،
ای دیگه. . . پیر شده.
بیچاره. . . غصۀ ما پیرش کرد،
غم رسوایی ما کور و زمینگیرش کرد. . . حالیته؟
اما راسش چی بگم؟
تقصیر ما که نبود،
هرچی بود، زیر سر چشم تو بود.
یه کاره تو راه ما سبز شدی
ما رو عاشق کردی
ما رو مجنون کردی
ما رو داغوون کردی. . . حالیته؟
آخه آدم چی بگه، قربونتم
حالا از ما که گذشت
بعد از این اگه شبی، نصفهشبی،
به کسونی مثِ ما قلندر و مست و خراب
تو کوچه برخوردی
اون چشا رو هم بذار
یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن.
آخه من قربونِ هیکلت برم
اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه
پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر