۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

از میان کاغذ پاره هایم...


چه بی تفاوت به نبودنت عادت کرده ام . اول هر چیز مشکل است . سال ها و
روزها و ماه ها و ساعت ها همه عادتند و تو عادتی . تبلور عشق تمام سینای
ابر آلود سینه ام را متبلور کرده بود . تو میگفتی و من باور میکردم که
عشقمان شامل همه مفهوم زندگی ست .هرگز انسانی را چنین آشکار و برملا
ندیده بودم .
 روزی که تصویر ترا در مقدسترین زوایای قلبم پنهان میکردم دلم میخواست
ترا در فراسوی مرزهای تنم ببینم . دلم میخواست در فراسوی پیکرم با تو دیداری داشته
باشم . به بی ثباتی متهمم مکن ، که اتهام پذیرم . چرا که ، زنم  ، و زن ،
همیشه مرثیه خوان عشق است . روحم آماس کرده است  ولی سینه ام هنوز برای
رنج کشیدن سالم مانده است . غرقابه درد است ولی هنوز گنجایش دارد . روحم
با اندیشه مردانه تو بیگانه است .  . مردان هرگز نمیفهمند زنان با چه
سهولتی قدم به حیات عقلانی و عاطفی میگذارند . وقتی تو رفتی هیچ چیز واقعا
تغییر نکرده بود .همه چیز افسار گسیخته و مستهجن بر جای خود باقی مانده
بود و من با  توّهم گریز از آنچه در نگاه زنانه ام ، مضحک مینمود فقط
نظاره گر بودم . نظاره گر آنچه تجربه آسان نمیفروخت  برای فرار از درد
واقعیت ، برای توهّم های از دست رفته ، عشق های انکار شده ، و اصرار بر
هیچ بودن کامل . و حتی به خطر انداختن تمام آنچه برایم فضیلت بود ، بر
این وسوسه دیوانه وار اصرار ورزیدم . ولی علیرغم تمام توانایی هایم چقدر
نا کامیاب بودم .
در این لحظه فقط اشتیاق دارم بتوانم کمی آلام روح یک زن عاشق را نقاشی
کنم . شاید گناه فقر مردان به گردن خودشان نیست شاید من , من زن میبایست
منفک از لذت هم بستری ، لذتی را نیز که حاصل تفکرات متعالی ست ، به تو می
شناساندم . کم کاری کرده ام ؟ اتهام پذیرم. روزی نازنینی گفت : " اگر
پیراهن  آهار خورده فراگ پوش ها را پس بزنی ، چیزی جز سینه پشم آلود
انسان های عصر حجر نمی بینی.
 چه فریبی ! پرده جلو چشمانم کنار رفته . همه چیز فریبی بیش نبوده است .
ولی یک چیز را بدان . هرگز نمیتوانم فراموش کنم  سهم تو را در تمامی آنچه
امروز مالک آن هستم . در تمام لحظه های پر غرور نوشتن برای تو مینویسم .
همیشه مخاطب من تو بوده ای . پس آنچه را مینویسم. به پاس آن همه که به من
  • دادی ، بپذیر . .    .
 






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر