۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

رهبر ارکستر

 باز هم داستان رهبر ارکستر.....

 

دو ، سه ساعت پیش داشتم در باره  داستان رهبر ارکستر و فحش های آبداری که عصمت نصیب اون بیچاره کرد که هیچی بلد نیست و هیچ هنری نداره و بی خودی جون میکنه  -  که  همگی قبلا خوندید - با " مسعود کیمیایی " حرف میزدم و میخندیدیم . که مسعود  گفت :
این که چیزی نیست . یک بار پاریس رفتیم کنسرت . مامان تنها بود . مجبور شدیم با خودمون ببریمش
یک کنسرت خیلی عظیم از کنسرت مجلسی پاریس بود  با حداقل هفتاد تا نوازنده.. رهبر ارکستر هم با توان و هیجان هر چه تمامترداشت ارکستر را رهبری میکرد ، که .یکهو  مامان با صدای بلند گفت :
مسعود  مادر !  این آقاهه که همچی قشنگم نمیرقصه و این همه آدم  دارن براش ساز میزنن !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر