۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

در تواتر آوارت . سوگ

 

در تواتر آوارت .....

حباب ها در خویشتن رها گشتند
 و دشنه های خاطره .
 به شریان های خسته ام .
 پناه آوردند .
 و آن گرمای قدیمی ،
 مردمکهایم را به رقصی مرطوب ،
 فرا خواند  .
   و آن درد ،
  {آن } درد هزار ساله ،
 دو باره تا انتهای مضطربم پیچید .
 تو در لحظه ، لحظه پیکرم زبستی .
 تو با قطره ، قطره خونم گشتی .
 تمامی این فصل تنهایی را ،
 که در سوگ بنفشه هایش نشسته بود ،
 گستره بازوانم ،
 از توانایی پناه ، تهی بود .
 و گیسوانم بوی حاکستر میداد .
 تو قدمت اندوه بودی .
 و شهر چشمانت را ؛
 همیشگی پائیز خونین کرده بود
 و بند بند انگشتانت ،
 آیه های جراحت بود ،
 وقتی که ،
  به میهمانی تنم میامد ،
 وقتی که در فریادم متلاشی میشدم .
........ وقتی که.
 بهانه ای برای گریستن نیست .
 بهانه ای برای پایان.
 بهانه ای برای سوگواری
 لباسهای سیاه ؛ گلهای سپید .
 و ناخن های به خاک فرو رفته..
 بهانه ای برای زخم آینه ،
 که بی تو ،
 هزار تکه است .
بهانه ای نیست .
 بهانه ای نیست.

درهفتم بهمن ماه 1365 سالروز مرگ محمد آستیم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر