عصمت ، با سواد میشود .
مامانم به من گفت : به " عصمت سواد یاد بده . منم توی اون سن خیلی خوشحال شده بودم که در نقش
معلم ایفای نقش کنم . خلاصه مدتها به عصمت درس دادم ، تا روز امتحان فرا رسید . یه برگه برای دیکته دادم به عصمت و گفتم بنویس ، پیغمبررر . و عین معلما کلمه رو میکشیدم .
هر چی داد زدم . هر چی اصرار کردم ، ننوشت !
گفتم بنویس دیگه !!! چرا نمینویسی؟
نوشت " امام " !!!!! داد زدم سرش و گفتم : من میگم بنویس پیغمبر ، تو مینویسی ، امام !؟
گفت : پیغمبر بده ، امام خوبه .
گفتم ، چقدر لوس ! یعنی چه ، پیغمبر بده ، امام خوبه ؟
چند دفعه دیگه گفتم ، بنویس پیغمبر . باز نوشت ، امام !
شکایت بردم به مامان . مامان ازش پرسید ، چرا نمینویسی پیغمبر ؟
بازم گفت ، پیغمبر بده ، امام خوبه !
مامان گفت : درست حرف بزن ، ببینم چی میگی !
گفت : آخه ، پیغمبر سخته . امام راحته!!!
:)))
ما تازه فهمیدیم که از لحاظ نوشتنه که پیغمبر بده و امام خوبه .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر