در میان کاغذ پاره هایم...
شریان بزرگی از ابدیّت سرچشمه گرفته و در تارو پود هستی فرو رفته . چه چیز مشترکی میان من و تو میتواند وجود داشته باشد؟
همیشه بعد از آن پیوند جسمانی آتشین ماست که من , در آن هنگام که خسته و
خاموش در کنار تو خفته ام , پی میبرم که تا چه اندازه از تو دور هستم .
خاموش میمانم و فکر میکنم . نمیدانم که پس از پیکار لذت بخش تن هایمان ,
چگونه هر یک از ما میتوانیم , بدین سادگی دوباره " خودمان " شویم .
نگاهت
میکنم , اما دیگر از آن آتش سوزانی که در زیر مژه ها و چشم هایت شعله ور
بود , اثری نمی بینم . خاموش و راضی به رؤیاهای دور و درازی فرو رفته ای .
اما من نمیتوانم به آسانی تو عطش زندگی را از یاد ببرم , هرچند پیکار
دیوانه وار تن هایمان , در این آرامش ظاهری به پایان رسیده است .
چه چیز مشترکی میان من و تو میتواند وجود داشته باشد ؟
با
اضطراب به گذشته , با سرگردانی به حال و با ترس به آینده مینگرم و آنچه را
به زمین بدهکار بودم , به زمین پس داده ام . همه چیز را در پای زندگی نثار
کردم . غم , شادی , عشق , امید , نفرت , شادی ,خوبی , بدی , راستی , درستی
, و از همه مهم تر جوانی را .
پیشانی پریده رنگ ترا در میان دستهایم میگیرم . عمق نگاه و خنده ات را همیشه دوست داشته ام . ولی ایکاش .................
خشم نسبت به ترا در خود کشته ام . ولی گنجایش روحم نسبت به ترا نمیدانم , تا به کجاست ..
عزیز من ! از امتحان , روسفید بیرون نیامدی . برو , برو , باز هم امتحان کن . فرصت داری . من دل آسوده ام . زندگیم خالی نیست . من عاشقم . عاشق عشق , کتاب , شعر , موسیقی , هوا , آفتاب, شهر , ده , عاشق زندگی و همه موهبت های آن . حتی لذت تلخ افسردگی را نیز دوست دارم . ولی بدان ! اگر میخواهی در کنارم بمانی , باید یک قرن بمانی . زیرا اگر همدمی تو فقط برای سی سال هم که باشد , به زحمتش نمیارزد .
2مهر 56
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر