۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

کاغذ پاره ها

 در میان کاغذ پاره هایم...


شریان بزرگی از ابدیّت سرچشمه گرفته و در تارو پود هستی فرو رفته . چه چیز مشترکی میان من و تو میتواند وجود داشته باشد؟
  همیشه بعد از آن پیوند جسمانی آتشین ماست که من , در آن هنگام که خسته و خاموش در کنار تو خفته ام , پی میبرم که تا چه اندازه از تو دور هستم .
  خاموش میمانم و فکر میکنم . نمیدانم که پس از پیکار لذت بخش تن هایمان , چگونه هر یک از ما میتوانیم , بدین سادگی دوباره " خودمان " شویم .
نگاهت میکنم , اما دیگر از آن آتش سوزانی که در زیر مژه ها و چشم هایت شعله ور بود , اثری  نمی بینم . خاموش و راضی به رؤیاهای دور و درازی فرو رفته ای . اما من نمیتوانم به آسانی تو عطش زندگی را از یاد ببرم , هرچند پیکار دیوانه وار تن هایمان , در این آرامش ظاهری به پایان رسیده است .
چه چیز مشترکی میان من و تو میتواند وجود داشته باشد ؟

با اضطراب به گذشته , با سرگردانی به حال و با ترس به آینده مینگرم و آنچه را به زمین بدهکار بودم , به زمین پس داده ام . همه چیز را در پای زندگی نثار کردم . غم , شادی , عشق , امید , نفرت , شادی ,خوبی , بدی , راستی , درستی ,  و از همه مهم تر جوانی را .
پیشانی پریده رنگ ترا در میان دستهایم میگیرم . عمق نگاه و خنده ات را همیشه دوست داشته ام . ولی ایکاش .................

 خشم نسبت به ترا در خود کشته ام . ولی گنجایش روحم نسبت به  ترا نمیدانم , تا به کجاست ..
عزیز من ! از امتحان , روسفید بیرون نیامدی .  برو , برو , باز هم امتحان کن . فرصت داری . من دل آسوده ام . زندگیم خالی  نیست . من عاشقم . عاشق عشق ,  کتاب , شعر , موسیقی , هوا , آفتاب, شهر , ده , عاشق زندگی و همه  موهبت های آن . حتی لذت تلخ افسردگی را نیز دوست دارم . ولی بدان ! اگر میخواهی در کنارم بمانی , باید یک قرن بمانی . زیرا اگر همدمی تو فقط برای سی سال هم که باشد , به زحمتش نمیارزد .
 
2مهر 56 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر