۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

مهندسی انتخابات .

 من از کودکی مهندس انتخابات بودم !

حدود سال های 39 / 40 بود . دوره انتخابات مجلس . پدرم از اراک کاندیدا بود و به همین دلیل هر روز رفت و آمدهای زیادی درخانه داشتیم  دکتر"علی امینی " هم برای همین منظور آمده بود خانه ما .
من تازه مدرسه میرفتم و کوره سوادی داشتم . آن دوره هم کارت الکترال برای انتخابات نبود . هر کسی روی تکه ای کاغذ رایش را مینوشت و به صندوق مینداخت . و درست عین حالا یک عده اجیر میشدند برای رای دادن . پسر عموی بزرگ من هر روز گونی گونی رای مینوشت و میداد دست افراد که توی صندوق بندازن . برای اینکه خط ها با هم فرق داشته باشد ، مرا هم صدا کردند و یک مشت کاغذ به من دادند که ، بشین روی اینا اسم بابات را بنویس !
منم از این که سوادی دارم و آدم حساب شدم ، حسابی به خودم میبالیدم و برادری که دو سال از من کوچکتر بود و هنوز سواد نداشت با تحسینی آکنده از حسرت به من نگاه میکرد و ، آه میکشید .:))
روز جمعه ای با مادرم و یک عده زیادی رفتیم پیک نیک . هر کسی غذایی می پخت و با خودش میاورد . مادرم و دوستانش اسم این پیک نیک را  "گدا خونه " کذاشته بودن .
شب که داشتیم از گداخونه برمیگشتیم . مادرم و ننه به من و برادرم گفتن : رسیدیم خونه زود برید بخوابید و مزاحم پدرتان هم تشید که مهمون غریبه داره . همین حرف باعث شد که ما کنجکاو بشیم که این مهمان غریبه کیه !؟
به محض ورود به خانه ما هر دو به سرعت دویدیم رفتیم توی اطاق کار پدرم . پریدیم وسط اطاق پر از مهمان و با صدای بلند گفتیم ، سلام !
پدرم با نگرانی نگاهی به سراپای کثیف و خاکی و آشفته ی  از باغ برگشته ما کرد و گفت و با نارضایتی و زیر لب گفت ، سلام .
در همین لحظه ، دکتر امینی با مهربانی گفت : سلام ! چه بچه های خوبی . کجا بودید ؟
من و برادرم هم بدون لحظه ای مکث ، گفتیم : با مامانم رفته بودیم گداخونه !
پدرم کبود شد . دکتر امینی مات و متحیر ! و بقیه هاج و واج !
آقای  عینکی وچاقی که بالای اطاق نشسته بود و بعدا ما فهمیدیم دکتر"مظفر بقایی " ست
   گفت: آخی ! چه بچه های ناز و با نمکی دارید آقای هاشمی !
در همین لحظه ، پدرم نگاهی خشمناک به پسر عموم کرد و با حرکت سر و گردن  بهش فهموند که : پاشو اینا رو بنداز بیرون .
خلاصه ، خبر که به بیرون درز کرد ،  مادرم کتک مفصلی به من زد و در برابر اعتراض من که چرا تفکیک جنسیتی میکنی و برادره رو نمیزنی ، گفت : همه این آتیشا از گور تو درمیاد !
اگر  اون شب ننه منو از چنگ مادر نجات نداده بود ، من شهید اون دوره از انتخابات بودم و الان نمیتونستم این خاطره را براتون تعریف کنم .
.........و روز بعد پدرم به مادر گفت : خانم ! میشه خواهش کنم یک اسم دیگری برای این دوره ای که دارید  انتخاب کنید . آخه ، گدا خونه هم شد اسم ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر