و اما ، اندر باب جوک . جوکی ازآقای خمینی !
سالهای اول انقلاب در بحبوحه ترورهای "سازمان مجاهدین خلق " و "گروه فرقان "شبی آقای خمینی آمد توی تلویزیون . یادم نیست بعد از ترور مفتح بود یا بمبگذاری " حزب جمهوری اسلامی " و خطاب به تروریست ها گفت :
بکشید ما را هر چه ما را بکشید ما قوی تر میشویم . حکایت شما مثل حکایت آن بچه تنبلی ست که درس نمیخواند. پدرش رفت براش معلم سرخانه گرفت . بچه هه از صبح تا شب نشست و دعا کرد :
خدایا معلم منو بکش ! خدایا معلم منو بکش ! زد و معلمه مرد . پدره دوباره رفت یه معلم دیگه گرفت .
بازم بچه هه دعا کرد و این دفعه هم معلمه مرد ! بازم پدره رفت یه معلم دیگه آورد.
هر بار این موضوع تکرار میشد و دعا های بچه هم مستجاب . پدره هم کوتاه نمیامد و معلم جدید میاورد. روزی عاقلی بچه را کشید کناری و گفت :
بچه جان ! عاقل باش . معلم تو دنیا زیاده و هیچوقتم تمام نمیشه . تو باید به درگاه خدا دعا کنی خداوند رب العالمین پدرت را بکشه تا برای همیشه از شرش خلاص شی !
مردم بیچاره ای که هر بار از ابتدا تا انتهای وعظ خمینی بی وقفه گریه میکردند با شنیدن این جوک به شدت احساس بلاتکلیفی میکردند و با استیصال به هم نگاه میکردند که احمد آقا با خنده خود اجازه حندیدن را صادر فرمودند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر