۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

خاطرات من از ننه

       ننه ، تانگو میرقصد !


ننه آمد به مادرم گفت که ، یک هفته مرخصی میخاد ،  بره ده ، برای عروسی پسرش . ضمنا ، از بابام
خواست که ماشین و راننده را  در اختیارش  بذاره . میگفت : این دهاتی ها که بلد نیستن و فرهنگ ندارن
و خیلی چیز ها را خودم باید راست و ریس کنم . ماشین ندارن  و تراکتور را روبان میچسونن  وعروس کشون  میکنن ! بابامم از اون جایی که خیلی ننه رو دوست داشت ، همه امکانات را علیرغم بد خلقی های
مامان در اختیارش گذاشت . کلی هم گل با خودش برد که به هم ولایتی ها بفهمونه که مجلس عروسی به
گل هم احتیاج داره . یک گرامافون کوکی هم داشتیم ، که برای پخش موسیقی با خودش برد. در پست های قبلی خوندید که ننه عاشق موسیقی بود  . عروسی با آبرومندی برگزار شد و ننه برگشت .
داشت از عروسی تعریف میکرد که من ازش پرسیدم : ننه ، پدر غلامعباس چکار میکرد . چی گفت ؟
ننه گفت : آمد نسشت پهلوی منو به من گفت : ای بی وفا . من هنوزم عاشقتم ! چه جوری دلت آمد منو
ول کنی بری ؟ بعدم گفت : امشب عروسی پسرمونه . باید با من برقصی  !  
ننه هم در جواب گفته : من مث شهری ها تانگو بلدم برقصم . از چوپی رقصیدن بدم میاد !!
اونم گفته :  اَی رولَ تو سی مو یاد بَده تانگو چیَهَ . مو  وَرَ تو تانگو میرقصُم . بعد ، ننه گفته : شهریا
دستشون را میندازن تو کمرهم و..............خلاصه تانگو یادش داده و با هم تانگو رقصیدن .

شاید باور نکنید اگر بگم ، از اون تاریخ ، تانگو شده رقص سنتی ، در عروسی های اون حوالی و به نام ننه
ثبت شده
پ.ن.: ننه در کودکی غلامعباس از شوهرش جدا شده بود . چرا که شوهرش را دوست نداشته و همیشه میگفت : زندگی بی عشق برام جهنم بود !
     چوپی ، رقص سنتی دهات های اطراف لرستان است ، که زن و مرد بازو در بازوی هم میرقصند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر