۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

بازی



شهری بود که در آن همه چیز ممنوع بود.
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک می‌گذراندند.
و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به‌تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال‌ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه‌ی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند.
جارچی‌ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند: «آهای مردم! آهای…! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.»
مردم که دور جارچی‌ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک‌شان را از سر گرفتند.
جارچی‌ها دوباره اعلام کردند: «می‌فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید.»
اهالی جواب دادند: «خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم.»
جارچی‌ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آن‌ها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند.
ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولکشان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌ای درنگ.
جارچی‌ها که دیدند تلاش‌شان بی‌نتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
اُمرا گفتند: «کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم.»
آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه‌ی امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولکشان را از سر گرفتند.
از مجموعه داستان "شاه گوش می‌کند"، ایتالو کالوینو، ترجمه فرزاد همتی
...

فایل صوتی منتظری

اسب سرکش درونم.....

با نوشتن برای توست که در فقدانت، تنش هایم رام میشود ....
برایت می نویسم تا تو را نزدیک آورم، که تمام آن لحظات کوتاه را کِش بدهم و تا همین امروز نگهشان دارم. اما بی انصافی است اگر بگویم این بازآفرینی چندباره، فقط کش دادنی ساده و فراخوانی ناکام گذشته است...

من از تو مینویسم و به مدد این نوشتن تو را و خودم را از نو می آفرینم تا تو نه فقط به یک حادثه در گذشته بلکه به چیزی که هر لحظه در حال شدن است تبدیل شوی.

پس تمام تلاش ها برای بازگشت به تو از همان اول پر تنش است چرا که هربازگشتی به تو بازگشت به امر کهنه نیست چرا که از همان اول با فراخوانی در فرمی جدید به امری نو تبدیل میشود و همین نو شدن صدباره است که در فقدانت تمام آن سرکشی های رام نشدنی را سر به زیر میکند...

نوشتن از تو ، نوشتن از زندگی است، فراخوانی هیچ اتفاق کهنه ای نیست امری سراسر نو است. اما این بازآفرینی تا چه زمانی تداوم خواهد داشت؟ تا زمانی که در یک فراخوانی جدید امر کهنه به امر نو تبدیل نشود و این فراخوانی مجدد منجر به رام شدن نشود. همین زمان است که اسب سرکش درونم به دست و پا زدن می افتد و از تمام آنچه پس و پیشش است مدد میجوید تا امر نو را در قالب تکرار بازیابد اما این ناکامی، این شکست فقط با پیدا شدن صدایی، خبری و نوری از چشمان توست که پایان می یابد...

این سالهای زیاد به من میگویند هیچ راهی جز پناه بردن صدباره به تو ممکن نیست. قرار نیست هرگز این سرکشی ها با پناه بردن به دیگری آرام بگیرند . دیگری من تنها تو هستی و نه هیچکس دیگر........