نوروز 1357 در انزلی . من و آستیم در سفری به اتفاق مسعود کیمیایی و گیتی پاشایی . در حالی که هیچ یک نمیدانستیم آیتده چه ارمغانی برای هر یک از ما تدارک دیده است . مرور عکس های قدیمی پر از حسرت است .پر از آرزوهای فنا شده ، حسرت همه آنچه از دست دادی . حسرت آنچه که باید انجام میدادی و ندادی . حسرت آنچه که باید میدیدی و ندیدی . حسرت آنچه که باید میگفتی و نگفتی . حسرت آنچه که باید حس میکردی و نکردی . ولی باز هم نمیدانی ، که اگر میشنیدی و میگفتی و میدیدی و حس میکردی ، آیا روزگارت قرین این همه سر در گریبانی نبود؟ آیا اصلا تو با هر حرکتی که خیلی هم ختی جسورانه و فکر شده بود میتوانستی چیزی را به دلخواه تغییر دهی ؟ یا فقط گمان میکنی و با این اگر های ساده لوحانه هر روز به سرزنش خودت مینشینی . زندگی سرشار از نا دانسته ها ست . سرشار از مجهولات و دست آخر سرشار از دلخوشی های کوچکی که به خودت میدهی فقط برای این که زنده بمانی ، زندگی کنی ، نفس بکشی و.................دقمرگ نشوی . تا آن روز که پرده برافتد و نه تو مانی و نه من . روزی با مسعود به این عکس نگاه میکردیم . گفتم :
مسعود نگاه کن ! از ما چهار نفر ، یک در میانمان مردیم . فکر میکنی نفر بعدی کیه . من یا تو ؟
بدون تامل گفت : ما چهار تا نیستیم . پنج نفریم و نفربعدی اونه !
گفتم : منظورت چیه ؟ پنجمی دیگه کیه ؟
گفت : عکاسه . نفر بعدی اونه !
نگاه چهره هاتون می کنم و فکر میکنم که با همه سختی ها شاد بودید و آرام.
پاسخحذفمن هرچند وقت یکبار عکسای خودم و دوستام را میبینم و میدونم که الکی خندیدیم. اینروزا همش فکر میکنم ما چه مون شده؟ نه امیدی؟ چه امیدی، به خدا حیف امید... و انگار داریم مذبوحانه تلاش میکنیم برای هیچ
راستی عکاس چه کسی است؟
پاسخحذفقرزانه جان ، راستش اصلا سختی نداشتیم ! به ویژه در قیاس با امروز که باید گفت خیلی هم خوشبخت بودیم .
پاسخحذفنباید اینطور میشد . اینک باید حسرت دوران گذشته را خورد .........
عکاس ، جوانی بود که عکس های پشت صحنه فیلم های مسعود را میگرفت . و ما یک شب از ویلای گیتی رفتیم بندر پهلوی به دعوت او .....