فعالان حزبالله تاریخ انقضا دارندhttp://masih.blog.ir/1392/01/24/we-must-know-our-borders
۲۵ فروردین ۱۳۹۲
یکی از وبلاگنویسان حزبالله در اعتراض به اجرای حکم زندان مجتبا دانشطلب نوشته است که اقدامات قوه قضائیه در برخورد با وبلاگنویسان حزباللهی به روشنی نشان میدهد که «ما تاریخ انقضا داریم.»
محمدمسیح یاراحمدی در تازهترین پیست وبلاگی خود نوشته است: «درگیریش را ما باید برویم، جر و بحثش را ما باید بکنیم، رفاقتهای ما باید گلآلود شود. اوضاع که آرام شد میتوان همه چیز را بر سر همین حزباللهیها شکست. چه باک.»
وی در ادامه نوشته که «اصلا ما بیجا میکنیم در عوض راییی که دادیم و دفاعی که از آن کردیم درباره ۳هزار میلیارد سوال داشته باشیم؛ درباره کهریزکی که آبرویمان را برد سوال بپرسیم؛ از اینکه چرا درباره «صانع ژاله» بهمان دروغ گفتند و به کذب انداختندمان مدعی باشیم؛ از اینکه نقش عدلیه در حفظ آرای اخوی چیست بپرسیم. اصلا نقش ما این است که اینها را هم توجیه کنیم. ما چرا حد خودمان را نمیشناسیم؟»
یکی از وبلاگنویسان حزبالله در اعتراض به اجرای حکم زندان مجتبا دانشطلب نوشته است که اقدامات قوه قضائیه در برخورد با وبلاگنویسان حزباللهی به روشنی نشان میدهد که «ما تاریخ انقضا داریم.»
محمدمسیح یاراحمدی در تازهترین پیست وبلاگی خود نوشته است: «درگیریش را ما باید برویم، جر و بحثش را ما باید بکنیم، رفاقتهای ما باید گلآلود شود. اوضاع که آرام شد میتوان همه چیز را بر سر همین حزباللهیها شکست. چه باک.»
وی در ادامه نوشته که «اصلا ما بیجا میکنیم در عوض راییی که دادیم و دفاعی که از آن کردیم درباره ۳هزار میلیارد سوال داشته باشیم؛ درباره کهریزکی که آبرویمان را برد سوال بپرسیم؛ از اینکه چرا درباره «صانع ژاله» بهمان دروغ گفتند و به کذب انداختندمان مدعی باشیم؛ از اینکه نقش عدلیه در حفظ آرای اخوی چیست بپرسیم. اصلا نقش ما این است که اینها را هم توجیه کنیم. ما چرا حد خودمان را نمیشناسیم؟»
متن کامل این پست وبلاگ با عنوان : چرا ستار بهشتی باید کشته شود و مجتبی دانشطلب به اندرزگاه شماره۱۰ رجایی شهر برود؟»
شما خواننده متن حتما به این واقفید که «عدالت» به معنای مساوات نیست. عدالت یعنی هر کس متناسب و اندازه خودش حق دسترسی داشته باشد و متناسب با خودش با او رفتار شود.
الآن من تعجب میکنم از عملکرد آقای توکلی و مطهری در مجلس که درباره مرگ ستار بهشتی سوال میکنند. تصور کنید با ستار بهشتیِ کارگر و کارگرانی چون او برخوردی نشود، چه اتفاقی میافتد؟ امروز این ستار بهشتی مدعی میشود.*از وبلاگ یک بسیجی !*پس فردا فلان کارگر و همینطور انقدر گسترش پیدا میکند که میبینید همهشان مدعیند. برای همین است که باید او را جمع و جور کرد و این کار در سطح وشان وی و به صورت عادلانهای باید اتفاق بیافتد. خیلی مشخص است که یک کارگر، تو گویی با جرم سیاسی، اجازه حضور در هتل اوین در کنار برادران تحصیلکرده اصلاحطلب، مفسدین اقتصادی با سوئیتهای مجهز و خانواده استوانههای نظام را ندارد؛ چه برسد به اینکه احکام «به صورت نمادین» درباره او اجرا شود. رجاییشهرها از سر این آدمها هم زیاد است.
جلویش را نگیرید، پس فردا همین آدمها مدعی میشوند، جمع میشوند جلوی عدلیه از وضعیت پرونده اخوی قاضیالقضات سوال میکنند، سوال از اینکه چرا برادر قاضیالقضات پروندهش حواله شده به وقت گل نی؛ یا اینکه طرف دیگر پرونده، قاضیای که قتل سه نفر در کهریزک بر عهدهش است راست راست میگردد. اصلا این چه پرسشی است که چرا حکم صبیه مکرمه استوانه که اقدام عملی کرده است با یک وبلاگنویس یکلاقبا هم اندازه است؟، معلوم است که نیست، این یکی در هتل اوین با ملاقاتی و مرخصی، آن یکی رجایی شهر. قرار نیست که باشد. در یک ساختار عادلانه با هر کس متناسب با وزن و منزلتش رفتار میشود.
حالا همین برای مجتبای ما هم صادق است، امروز جلوی این را نگیری پسفردا همه این وبلاگنویسهای حزباللهی مدعی میشوند. اصلا باید سفت گرفت، حتی عکس اسب سواری اخوی قاضیالقضات را که بزنی باید ازت شکایت شود. حالا شما هی بگو اسب سواریش را یکی دیگر کرده، جریمهش را یکی دیگر باید بدهد. مجتبای دانشطلب مگر دختر فلان صاحبنفوذ است که حکمش نمادین اجرا شود، یا اینکه عضو فلان حزب و جریان است که به بند سیاسی فرستاده شود؟ یک وبلاگنویس یک لاقبا که پر رو شود به اندازه دزد و قاچاقچیها خطرناک است و باید در اندرزگاه شماره ۱۰ کنار همانها نگه داری شود. پسفردا هم که مردونده نمیشود، یکی از همین دزد و قاچاقچیها هم بهش مننژیت میخوراند. ما هم همه باور میکنیم و توجیه میکنیم.
یقینا ما باید از قاضیالقضات تشکر کنم که حداقل صادقانه رفتار میکند و تکلیف ما را با خودمان مشخص میکند و به ما به روشنی پیام میدهد که چه هستیم و به چه دردی میخوریم. ما باید بدانیم که تاریخ انقضا داریم. بسیجی و حزباللهی جماعت سپر بلا هستند، ما باید به چیزی که هستیم آگاه باشیم تا آسیب نبینیم. دهه شصت سلف ما جلوی توپ و تانک بودند، وقتی که برگشت یه مشت خاکی نظامی نامدیر بودند. باید کار به دست کاردانها میماند، همانها که ایثار کردند و از فضای معنوی جبههها محروم ماندند تا مملکت داری کنند. اصلا بسیجی بیجا میکرد که بیشتر از این مدعی باشد.
حکایت ما هم همین است، درگیریش را ما باید برویم، جر و بحثش را ما باید بکنیم، رفاقتهای ما باید گلآلود شود. اوضاع که آرام شد میتوان همه چیز را بر سر همین حزباللهیها شکست. چه باک. اصلا ما بیجا میکنیم در عوض راییی که دادیم و دفاعی که از آن کردیم درباره ۳هزار میلیارد سوال داشته باشیم؛ درباره کهریزکی که آبرویمان را برد سوال بپرسیم؛ از اینکه چرا درباره صانع ژاله بهمان دروغ گفتند و به کذب انداختندمان مدعی باشیم؛ از اینکه نقش عدلیه در حفظ آرای اخوی چیست بپرسیم. اصلا نقش ما این است که اینها را هم توجیه کنیم. ما چرا حد خودمان را نمیشناسیم؟
اصلا ما باید بپذیریم که وقتی که درباره بعضی رفقایمان به ما دروغ گفتند (نمونههایش را لازم باشد مینویسم) نباید حرفی میزدیم چون اصلاحطلب جنایتپیشه بودند. طلبه سیرجانی را که گرفتند باید بدانیم کهشان لباس روحانیت را حفظ نکرده است. لبه تیغ که رسید به بچههای احمدینژاد به دلیل اینکه دعوای اشغلالظالمینبالظالمین و درگیری مجریه و عدلیه است نباید خودمان را قاتی کنیم. مجید بذرافکن را که غیرنمادین تنبیه میکنند باید سکوت کنیم. باید صبر کنیم کمکم به رفقای همجناح خودمان هم برسد، که رسیده است.
پینوشت:
مجتبی دانشطلب در دادگاه بدوی بالکل تبرئه شد ولی با اصرار و درخواست تجدید نظر دادستان و اعمال سلیقهای جدید در صدور رای در اتهامات توهین به مسئولین و تبلیغ علیه نظام محکوم شده است. جهت تاکید که با فرض اشتباه مطلبم را نخوانده باشید.
سابقه دادگاههای اخیر نشان میدهد که حتی با عذرخواهی متهمین باز شدیدترین حکم صادر شده است، همینطوری، محض اشاره.واقعیت اینکه نمیخواستم این مطلب را با این تیتر و اینطور بنویسم، میخواستم نامهای باشد به آیتالله [لاریجانی] درباره نتایجی که از این رفتارهای قوهقضایی در دوره ایشان گرفتهایم، اما شوخی بردار که نیست. پس با خودم گفتم خطاب به رهبری مینویسم، سعه صدر ایشان و مجموعهشان بیشتر است.
به سابقه نوریزاد و گنجی و... بنگرید، تا جایی که مخاطب رهبری است اتفاقی نمیافتد، کار به قاضیالقضات یا عالیجناب استوانه که میرسد تو گویی به مصاف دین خدا رفتهاند. اما این نوشته ورای رنجنامه است که بخواهم خطاب به رهبری از رنج و خفقان و سکوتی که بر ما میرود بنویسم. این واگویهای است با خودمان که حداقل تکلیفمان با خودمان روشن باشد.
شما خواننده متن حتما به این واقفید که «عدالت» به معنای مساوات نیست. عدالت یعنی هر کس متناسب و اندازه خودش حق دسترسی داشته باشد و متناسب با خودش با او رفتار شود.
الآن من تعجب میکنم از عملکرد آقای توکلی و مطهری در مجلس که درباره مرگ ستار بهشتی سوال میکنند. تصور کنید با ستار بهشتیِ کارگر و کارگرانی چون او برخوردی نشود، چه اتفاقی میافتد؟ امروز این ستار بهشتی مدعی میشود.*از وبلاگ یک بسیجی !*پس فردا فلان کارگر و همینطور انقدر گسترش پیدا میکند که میبینید همهشان مدعیند. برای همین است که باید او را جمع و جور کرد و این کار در سطح وشان وی و به صورت عادلانهای باید اتفاق بیافتد. خیلی مشخص است که یک کارگر، تو گویی با جرم سیاسی، اجازه حضور در هتل اوین در کنار برادران تحصیلکرده اصلاحطلب، مفسدین اقتصادی با سوئیتهای مجهز و خانواده استوانههای نظام را ندارد؛ چه برسد به اینکه احکام «به صورت نمادین» درباره او اجرا شود. رجاییشهرها از سر این آدمها هم زیاد است.
جلویش را نگیرید، پس فردا همین آدمها مدعی میشوند، جمع میشوند جلوی عدلیه از وضعیت پرونده اخوی قاضیالقضات سوال میکنند، سوال از اینکه چرا برادر قاضیالقضات پروندهش حواله شده به وقت گل نی؛ یا اینکه طرف دیگر پرونده، قاضیای که قتل سه نفر در کهریزک بر عهدهش است راست راست میگردد. اصلا این چه پرسشی است که چرا حکم صبیه مکرمه استوانه که اقدام عملی کرده است با یک وبلاگنویس یکلاقبا هم اندازه است؟، معلوم است که نیست، این یکی در هتل اوین با ملاقاتی و مرخصی، آن یکی رجایی شهر. قرار نیست که باشد. در یک ساختار عادلانه با هر کس متناسب با وزن و منزلتش رفتار میشود.
حالا همین برای مجتبای ما هم صادق است، امروز جلوی این را نگیری پسفردا همه این وبلاگنویسهای حزباللهی مدعی میشوند. اصلا باید سفت گرفت، حتی عکس اسب سواری اخوی قاضیالقضات را که بزنی باید ازت شکایت شود. حالا شما هی بگو اسب سواریش را یکی دیگر کرده، جریمهش را یکی دیگر باید بدهد. مجتبای دانشطلب مگر دختر فلان صاحبنفوذ است که حکمش نمادین اجرا شود، یا اینکه عضو فلان حزب و جریان است که به بند سیاسی فرستاده شود؟ یک وبلاگنویس یک لاقبا که پر رو شود به اندازه دزد و قاچاقچیها خطرناک است و باید در اندرزگاه شماره ۱۰ کنار همانها نگه داری شود. پسفردا هم که مردونده نمیشود، یکی از همین دزد و قاچاقچیها هم بهش مننژیت میخوراند. ما هم همه باور میکنیم و توجیه میکنیم.
یقینا ما باید از قاضیالقضات تشکر کنم که حداقل صادقانه رفتار میکند و تکلیف ما را با خودمان مشخص میکند و به ما به روشنی پیام میدهد که چه هستیم و به چه دردی میخوریم. ما باید بدانیم که تاریخ انقضا داریم. بسیجی و حزباللهی جماعت سپر بلا هستند، ما باید به چیزی که هستیم آگاه باشیم تا آسیب نبینیم. دهه شصت سلف ما جلوی توپ و تانک بودند، وقتی که برگشت یه مشت خاکی نظامی نامدیر بودند. باید کار به دست کاردانها میماند، همانها که ایثار کردند و از فضای معنوی جبههها محروم ماندند تا مملکت داری کنند. اصلا بسیجی بیجا میکرد که بیشتر از این مدعی باشد.
حکایت ما هم همین است، درگیریش را ما باید برویم، جر و بحثش را ما باید بکنیم، رفاقتهای ما باید گلآلود شود. اوضاع که آرام شد میتوان همه چیز را بر سر همین حزباللهیها شکست. چه باک. اصلا ما بیجا میکنیم در عوض راییی که دادیم و دفاعی که از آن کردیم درباره ۳هزار میلیارد سوال داشته باشیم؛ درباره کهریزکی که آبرویمان را برد سوال بپرسیم؛ از اینکه چرا درباره صانع ژاله بهمان دروغ گفتند و به کذب انداختندمان مدعی باشیم؛ از اینکه نقش عدلیه در حفظ آرای اخوی چیست بپرسیم. اصلا نقش ما این است که اینها را هم توجیه کنیم. ما چرا حد خودمان را نمیشناسیم؟
اصلا ما باید بپذیریم که وقتی که درباره بعضی رفقایمان به ما دروغ گفتند (نمونههایش را لازم باشد مینویسم) نباید حرفی میزدیم چون اصلاحطلب جنایتپیشه بودند. طلبه سیرجانی را که گرفتند باید بدانیم کهشان لباس روحانیت را حفظ نکرده است. لبه تیغ که رسید به بچههای احمدینژاد به دلیل اینکه دعوای اشغلالظالمینبالظالمین و درگیری مجریه و عدلیه است نباید خودمان را قاتی کنیم. مجید بذرافکن را که غیرنمادین تنبیه میکنند باید سکوت کنیم. باید صبر کنیم کمکم به رفقای همجناح خودمان هم برسد، که رسیده است.
پینوشت:
مجتبی دانشطلب در دادگاه بدوی بالکل تبرئه شد ولی با اصرار و درخواست تجدید نظر دادستان و اعمال سلیقهای جدید در صدور رای در اتهامات توهین به مسئولین و تبلیغ علیه نظام محکوم شده است. جهت تاکید که با فرض اشتباه مطلبم را نخوانده باشید.
سابقه دادگاههای اخیر نشان میدهد که حتی با عذرخواهی متهمین باز شدیدترین حکم صادر شده است، همینطوری، محض اشاره.واقعیت اینکه نمیخواستم این مطلب را با این تیتر و اینطور بنویسم، میخواستم نامهای باشد به آیتالله [لاریجانی] درباره نتایجی که از این رفتارهای قوهقضایی در دوره ایشان گرفتهایم، اما شوخی بردار که نیست. پس با خودم گفتم خطاب به رهبری مینویسم، سعه صدر ایشان و مجموعهشان بیشتر است.
به سابقه نوریزاد و گنجی و... بنگرید، تا جایی که مخاطب رهبری است اتفاقی نمیافتد، کار به قاضیالقضات یا عالیجناب استوانه که میرسد تو گویی به مصاف دین خدا رفتهاند. اما این نوشته ورای رنجنامه است که بخواهم خطاب به رهبری از رنج و خفقان و سکوتی که بر ما میرود بنویسم. این واگویهای است با خودمان که حداقل تکلیفمان با خودمان روشن باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر