۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

جمعه کشی

       

نقدی بر اجرای جدید از نمایشنامه " جمعه کشی " به قلم " اسماعیل خلج "
کارگردان : کامبیز بنان 
جمعه کشی
برای خودش عالمی دارد که چیزی حدود چهل سال بگذرد ، از روزی که نمایش ایرانی " جمعه کشی " نوشته اسماعیل خلج را به کارگردانی خودش بر صحنه صمیمی " کارگاه نمایش "  دیده باشی و امشب یک بار دیگر همان اثر را در زمانه ای دیگر و فضایی دیگر ببینی ، فضایی که هیچگونه شباهتی با زمانه پر از نوستالژی گذشته های دور تو ندارد و صد البته با بازی و کارگردانی جوانانی از نسل دیگر . ..............
این اتفاق ، به خودی خود اتفاق مبارکی ست که در وانفسای کمبود نمایشنامه های ایرانی که به شدت فقدان آن ملموس است . چنین متن های قوی ، خوب و تاثیر گذار از پیشکسوت هایمان را دوباره و چند باره بر صحنه ببینیم .که این نمایش در زمان خود چندین سال بر صحنه بود و همچنان تماشاگر داشت . قرار است در مورد اجراء بنویسم ولی هرچه با خودم کلنجار میروم . نمیتوانم از بیان احساس خودم در طول اجرای نمایش چشمپوشی کنم . احساسی دوگانه  که گاه به صورت شعف و گاهی بغض خودنمایی میکرد و گلویم را میفشرد چرا که یاد و خاطره " رضا ژیان " و نیز " فریبرز سمندر پور " نازنین هر دو را برایم تداعی میکرد . و چند بار آنقدر به رقّت آمدم که هنر فرو خوردن بغض را در خود نیافتم . بگذریم . 
قبل از شروع نمایش تمام تلاش خودم را کردم که با نگاهی تازه و امروزین و خالی از ذهنیت اجرای قبلی نمایش را ببینم و به هیچ روی پای قیاس را به میان نکشم . چرا که نا گفته پیداست زمانه ای دیگر است و متغیرها در جزء جزء فضای اجتماعی امروز ما تغییرات خاص خود را به وجود آورده اند و خواهی نخواهی در جای جای زندگی ما رخ مینمایند . از بسیاری مشکلات و باید و نباید های مرسوم نیز آگاه هستم . . پس تلاشم بر این است که با درک درست از مشکلات پیش روی نسل امروز دست اندر کار تآتر و چشمپوشی از بسیاری نکات بادی و نیاید های غیر قابل اجتناب بنویسم .
 آنچه باعث شگفتی من شد رو یا رویی با متنی بود که به شدت فاقد جنبه های تراژیک متن اصلی بود . دلتنگی افراد حاشیه نشین شهرهای بزرگ که عمدتا شهرستانی و هر یک به نوعی از این جا رانده و از آن جا مانده هستند و وقت خود را به تمامی در گپ و گفت های قهوه خانه ای با امثال خود میگذرانند و از نا داشته های خود میگویند ، و چه خوب میشناسد " اسماعیل خلج " این قشر حاشیه نشین را و چه هنرمندانه اینان را بر صحنه تآتر  رو به روی تو مینشاند و با تلنگری آگاهانه مجبورت میکند که آنها را ببینی و حرفها و درد دل هایشان را بشنوی در حالی که همینان هر روزه در گوشه و کنار شهرمان حضور دارند ولی در روز مرّه گی هایمان گم میشوند و به چشم نمیایند و شاید هم ناتوان تر از آن هستند که قادر باشند هویتی برای خویشتن خویش تعریف کنند تا به چشم بیایند . یک متن نمایشی میتواند تراژیک باشد و در عین حال گاه با طنزی تلخ و حتا شیرین لبخندی بر لب تماشاگرش بنشاند در این اجراء جنبه طنز نمایشی که من دیدم عملا بر جنبه تراژیک آن میچربید و این مورد به شدت به کار لطمه زده است .
در متن نمایش مونولوگی است بدین مضمون : جمعه ها خودش یه ساله ! صبحش بهار ، ظهرش تابستون ، عصرش پائیز ، غروبشم زمستون . مونولوگی که حاکی از کشدار بودن روزهای جمعه آدمهای گرفتار و تنها ست و در غمگنانه ترین فصل نمایش از زبان یکی از بازیگران و در عین مستی اداء میشود . آقای بنان ظاهرا این مونولوگ را به حق بسیار پسندیده اند که حقیقتا باید گفت شاه بیت متن است ولی ظاهرا ایشان بیش از حد و زیادی از این شاه بیت خوششان آمده است چرا که در جای جای طول نمایش و بدون هیچ ضرورتی آن را تکرار کرده اند که با دیده اغماض میتوانم از آن چشمپوشی کنم فقط نمیدانم چگونه باید نادیده بگیرم فصل ابتدایی و شروع نمایش را که کلیه بازیگران در حال رقص و پایکوبی و ورجه وورجه کردن باصدای بلند این شاه بیت پر درد  را با شادمانی میخوانند !

و اما ، عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی بازی ها عمدتا بسیار خوب بود  
 در پایان اجراء و در آخرین صحنه نمایش آقای احمدی در اوج مستی مونولوگ : " جمعه ها خودش یک ساله ......" را زیر لب و در فضای ساکت و نور کمرنگ صحنه زیر لب زمزمه میکند که بهترین فصل نمایش است .  بازیگر این نقش حس تراژیک متن را به خوبی به تماشاگر منتقل میکرد  ایکاش روی این صحنه ها بیشتر کار شده بود تا تلنگر بیشتری به تماشاگر میزد برای القاء مفاهیم مورد نظر اسماعیل خلج . .

 باید اذعان کرد که کشور ما از جهت بازیگر بسیار توانمند است و توانایی بازیگران ما بر متن خوب و بسیاری عوامل دیگر که برای کار صحنه و سینما به هریک آنها نیازمندیم و البته فاقد آنها هستیم بسیار میچربد . بازی خوب  امیر کربلایی زاده / آقای احمدی حقیقتا تحسین برانگیز بود و لباسی که به شدت درست انتخاب شده بود و کمک بسیاری به هر چه بیشتر قابل قبول افتادن بازی و طبقه برخاسته اجتماعی ایشان بود . برای طولانی نشدن متن. از سایر بازیگران که زحمت زیادی در اجرای نقش خود داشتند نام نمیبرم  . فقط در آخر اشاره ای میکنم به کمبود هایی در اکسسوآر صحنه که از آن جمله است فقدان تسبیح در دست قهوه خانه نشینان که میدانم و میدانید که تسبیح جزء لاینفک علایق این قشر است و نیز بازی کردن با کبریت بر روی میز قهوه خانه.  نکته دیگری را هم اضافه کنم و امیدوارم بازیگران خوب این نمایش این نکته را به عنوان وصیت از همچون منی که در زمانه ای که قهوه خانه نشینی همچون بسیاری مقولات دیگر برای زنان ممنوع نبود روزهای زیادی قهوه خانه نشینی کرده ام را بپذیرند و جدی بگیرند و گاهی به جای گپ و گفت های روشنفکرانه در کافی شاپ ها ، قهوه خانه نشینی کنند و روی رفتار قهوه خانه نشینان زوم کنند که حتما شما بهتر از من میدانید که هر فضایی رفتار و گفتار خاص خود را می طلبد .پس فراگیری هر چه بیشتر رفتار و گفتار و اصطلاحات هر قشر و طبقه ای برای شما که مقوله تآتر را پیشه خود قرار داده اید از نان شب واجب تر است . مثلا تفاوت نشستن بر روی صندلی در کافه شاپ و قهوه خانه تفاوت از زمین تا آسمان است که اصلا مورد توجه کارگردان قرار نگرفته بود . با سپاس از آقای کورش برزی و کامبیز بنان و نیز مهرزاد پتگر عزیز که امکان دیدن این نمایش را فراهم کرد . با آرزوی بهترین ها برای همه عزیزان تآتری                            

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر