۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

فرسوده مان کردند ....

فرسوده مان کردند .

گفتگویی با " محمود استاد محمد " در روزهای آخر زندگی . روزهایی که در آن تخت چوبی در اطاق کوچکش در خیابان پلیس می نشست و بهمن دود میکرد .حال و روز خوبی نداشت از آن روزی که سرطان به جانش افتاد ، دو سال میگذشت . سرطان توانش را ربوده بود . صدایش در نمیامد اما میگفت ، از نصرت رحمانی که میگفت ، از بیژن مفید ، از محمد آستیم ، لحن صدایش تغییر میکرد . آنقدر که میشد چشمهایت را ببندی و او را با همان موهای انبوه و سبیل های بلند و هیکل تنومند قبل از بیماریش تصور کنی .از بغض هایش از دلخوشیهایش و از گلهایی که در باغچه خانه اش میکاشت . سرشار از زندگی بود تا یک زمانی . تا قبل از این که داروهایش پیدا نشود ، خرجش سر به فلک نکشد امید داشت . بعد از این ها  اما  نه !
............................
- داشتید درباره آستیم می گفتید.
ببین ، آستیم یک ودیعه بود. یک رعد و برق بود.

- که خیلی هم ناشناخته ماند.
بله. اما به معنای واقعی مثل تندر بود. می زد و برقش به تو می خورد، می سوزاندت. آستیم یک شخصیت غیر قابل کشف دارد. نمی توانستی کشفش کنی. مجهول بود. یک شعور وحشتناک داشت. شعورش زیاد نبود، وسیع نبود، وحشتناک بود، غیر عادی بود. یک درک فرا انسانی داشت و خصوصیات دیگری هم داشت ، مثلا چندین خصلت ویرانگر داشت که مجموعه آستیم را به وجود می آورد. یکی از آن خصلت هایش لجبازی با خودش بود. به همین دلیل خودش را پنهان نگاه داشت. عمدا این کار را کرد. اصرار داشت . او اول جوانی اش «هارولد پینتر» ترجمه کرد. اولین کسی است که تئاتر پوچی را ترجمه کرد و چاپ کرد. بعد انتشارات در حدی بود که اسم آستیم را هم روی جلد غلط زدند. آنقدر انتشارات گسیخته و بی سامان بود؛ اما همین آستیم بلافاصله بعد از یک دوره کوتاه که از چاپ کردن نوشته هایش به اسم خودش - یعنی تخلصش ، اسم خودش محمد فرهنگیان را هرگز به کار نمی برد - بلافاصله رسید به دوره ای که اسم آستیم را هم پنهان می کرد و پنهان کرد. برای اینکه یک شاخصه به تو داده باشم برای این که می گویم آدم غریب و نامکشوفی بود، یعنی چه؟ این است که آستیم پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود و یک بچه شهرستانی کرمانشاهی بود؛ اما در تهران سر ادیتور موسسه ای مثل فرانکلین شد. فرانکلینی که مترجمانی مثل ابوالحسن نجفی و نجف دریابندری و گلستان و این ها را چاپ می کرد و پایین تر از این ها نمی آمد. آدمی که پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود و انگلیسی را خودش آموخته بود. وقتی از شعور وحشتناک او صحبت می کنم، انگلیسی دانستن جزءش نیست. انگلیسی دانستن فقط همین بود که او با ادبیات و هنر غرب آشنا بشود. شعور وحشتناکش در جاهای دیگر برون می زد. باز برای این که این آدم را بشناسید، از فرانکلین بیرون آمد. باید چکاره می شد؟ کسی که مدیر فرانکلین بود، باید می رفت دفتر شهربانو رئیس امور فرهنگی می شد. باید شغل مهم تری می گرفت دیگر. هر وفت به او می گفتی بعد از فرانکلین کجا کار می کنی؟ می گفت:
«قلعه حسن خان»!.

- فعالیت تئاتری هم داشت؟
همانقدر که فعالیت سینمایی داشت ، همان اندازه که فعالیت ادبی داشت ، فعالیت تئاتری هم داشت. یکی تئاتر خلق می کند و یکی قدرت این را دارد که آدم تئاتری خلق می کند. آستیم این قدرت را داشت.

- او استعداد تئاتری شما را شناخت؟

نمی دانم؛ اما او هم روی شعرای نسل جوان مدرنیست و هم بچه های تئاتر تاثیر بسیار زیادی گذاشت و جایی که یک تلنگر به سینما زد، می بینید که از تویش چه چیزی برون زد: «گوزن ها». تو گوزن ها را با قیصر قیاس کن. ببین که مولف این دو اثر چه تغییری کرده که توانسته از قیصر به گوزن ها برسد. این تلنگر آستیم بود. مسعود کیمایی آستیم را شناخت. محبت زیادی به او پیدا کرد و آستیم را بیش از یک سال پیش خودش برد، آنقدر که ما او را دیگر بسیار کم می دیدیم و یک دفعه از دفتر او گوزن ها زد بیرون .
- فیلمی که می گویند انقلاب 57 را پیش بینی کرده بود.
اصلا گوزن ها تصویر بسیار دقیق سینمایی از جامعه قبل از انقلاب است.

- آستیم هیچ گرایش سیاسی ای نداشت؟

نه . اصلا.

- آخر می گویند که شخصیت فرامز قریبیان در فیلم یک سیاسی بوده که بعد ها ناگزیر به سانسور شدند.

شاید، اما یادت باشد  که آستیم تحصیلات حوزوی داشت و بعد ها کارمند آموزش و پرورش شد. معلم دبستان در کرمانشاه شد، از آن جا اخراج شد و به تهران آمد. این چند جمله ای که من به شما گفتم طی سالیان نمی توانستی از زیر زبان او بیرون بکشی. این طوری نبود که او راحت بنشیند و بگوید که من رفتم حوزه تا سطح خارج درس خوندم. رفتم آموزش و پرورش استخدام شدم و ... نه اصلا چنین آدمی نبود که حرف بزند. اما اگر من بخواهم یک بیوگرافی چند خطه از آستیم به تو بدهم همین هاست که گفتم. او خیلی فراتر از آن بود که به سیاست بازی نگاه کند. حتی نگاه هم نمی کرد، اما در عین نگاه نکردن همه چیز را می دید . من ادبایی، شاعرانی و منتقدانی می شناسم که به قول اخوان اتوریته زمان بودند. یعنی مثلا فلانی در عرصه نقد چهره اول و اسم اول است. فلانی در عرصه شعر اسم اول است. من از این ها بسیار دیدم که با حضور آستیم حتی پروا می کردند که وارد بحث جدی شعر یا نقد شوند. می دانستند که او کیست و می دانستند که آستیم  اگر یک گزگ در بحث از تو بگیرد، چه بلایی سرت می آورد. او زبان تند و گزنده ای داشت که مثل نیش عقرب بود. وقتی می گزید، کارت تمام بود. یک ماه نمی توانستی با خودت حل کنی که چه به تو گفت ؟ چرا گفت ؟ چرا جواب ندادی؟ چرا نتوانستی جواب دهی؟ آخرش هم می فهمیدی که درست گفته است. اما این حرفی نیست که اصلا کسی به زبان بیاورد. این چه جراتی دارد که این ها را مطرح می کند.

برگزیده مصاحبه ای بلند از " محمود استاد محمد " در شماره 22مجله"تجربه " مرداد 92
عکس پست مربوط به محمد آستیم است
180
6
Kaveh Khoshkhah's profile photoM. UTOPIA's profile photoshenge shabdar's profile photoAlaf Sabz's profile photo
https://plus.google.com/u/0/+ParirokhHashemi/posts/QuAF1BmGTfc