۱۳۹۵ خرداد ۱, شنبه

قصه عشق......

پری‌رخ با آن صدایش، آن صدایی که شبیه صدای قصه‌گوهاست به من می‌گوید: " ما عاشق آدم‌ها نمی‌شویم آدم‌ها بهانه هستند، بهانه‌هایی برای عشق ورزیدن..." بعد با خودم می‌گویم لابد برای این است که صدایش مثل صدای قصه‌گوهاست چون او آدم‌ها را از بیرون می‌بیند؛ آن‌هایی که به بهانه عشق بوسه‌ای بر لب هم می‌زنند و این بوسه گاهی آنقدر طولانی می‌شود که یادشان می‌رود بهانه‌ی عشق بوده... بعد می‌گویم: پری‌رخ ! پس تکلیف بادها چه می‌شود؟ آن بادهایی که خبرهای خوبی برای ما نمی‌آورند؟ آن بادهایی که از همان اول تکلیف عشق را می‌دانند و می‌گویند طوفانی در راه است؟ با این صداها باید چه کرد؟ می‌گوید: "اگر یکی از این بادها در گوش من هم بپیچد خوب به صدایش گوش می‌دهمولی فرار نمیکنم مثل تمام این سال‌هایی که فرار نکرده‌ام، مانده‌ام و عشق را زنانه زیسته‌ام. ...." بعد ادامه می‌دهد: " اگر فرار کنی تکلیف خاطراتت چه میشود ؟ یک زندگی بی خاطره ، با کوله‌ باری از هیچ ...." می‌گویم: آن‌ها که می‌مانند ، آن‌ها که شجاعت تجربه طوفان را پیدا می‌کنند برای تمام سال‌های نیامده قصه دارند، آنها تن به طوفان می‌زنند تا خاطره‌ی آن‌هایی که فرار نکردند را برای آدم‌های بعدی روایت کنند. بعد ادامه می‌دهم: من می‌دانم که تو همیشه می‌مانی، اصلا برای همین است که وقتی حرف می‌زنی فکر می‌کنم داری قصه‌ای می‌گویی. تو تن به روزگار زده‌ای که حافظه‌ی زنده‌ی این روزهای بدون رویا شوی. پری‌رخ می‌پرسد: "خوب تو چه می‌کنی پسر؟ وقتی خواستم قصه‌هایم را تعریف کنم تو را کجای این قصه‌ها بگذارم؟ " می‌گویم: من نقش زیادی ندارم من دلخوش هستم که تو هرازگاهی داستانی را بگویی، من فقط می‌خواهم گوش بدهم. نمی‌خواهم نقشی را به عهده بگیرم. راستی پری‌رخ این‌همه سال هوس داشتن یک دستیار را نکرده‌ای؟ بعد پری‌رخ جرف آخر را می‌زند: " با هم میمانیم و طوفان و گردباد را از سر می‌گذرانیم و در هوای صاف لبی تر میکنیم و داستان‌هایمان را با هم مرور می‌کنیم." آخر قصه به پریرخ می‌گویم تو که اینهمه ماجرا بلدی شاید به من نقش بیشتری هم دادی و مرا قهرمان یک داستان هم کردی، می‌شود؟ کلمه‌هایش وقتی که لبی تر می‌کند بار سنگین جهان را با خود می‌کشد. هیچکس در این لحظات یادش نمی‌ماند او تو را برای کدام قصه در نظر گرفته.... کاش یادم می‌ماند. ............................ آنچه خواندید تنها و تنها یک دیالوگ ساده بین من و دوستی جوان در چت روم بود که دوست عزیز و همیشه خوش قریجه من آن را باز روایت کرده اند .

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

نادر ابراهیمی





ما آمده‌ایم با حضورمان،
جهان را دگرگون کنیم
نیامده‌ایم تا پس از مرگمان بگویند:
"از کرم‌خاکی بی‌آزارتر بود و از گاو مظلوم‌تر!"
نادر ابراهیمی

شیرین

عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟ گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟ - عروس رفته گلاب بياره. عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟ عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك. مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت. عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟ پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته. فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد. شيرين شد زَهره. زَهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.فهمیدی ضعیفه؟؟!! زَهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد. خواهرها گفتند دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.
از کتاب : "من یک زنم"
صدیقه احمدی


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

ای خدا مرا بکش از دست این خانواده !!!

عضو مجلس خبرگان میگوید : خانم فائزه با اشتباهاتش به پدرش لطمه میزند و.......در پاسخ به ابن آقای عضو خبرگان باید عرض کنم اتفاقاََ
 این حرکات خانم فائزه کاملا در هماهنگی با پدر جان صورت میگیرد و دارای پیامی بسیار شفاف است برای سرمایه گذاری کل خاندان و بازگشت به قدرت در آینده نزدیک ایران . ایشان به روشنی میگویند : میبینید که یک دیدار معمولی من دو روز است سر خط خیر بی بی سی و صدای امریکاست . همین اشارتی گویا برای هر آنکه اهل اشارت است پس بدانید و آگاه باشید که خانواده من و به ویژه پدر مظلوم من افرادی آزادیخواه ، دموکرات ، سکولار،.طرفدار حقوق بشر و آزادی مذاهب و هر آنچه فضیلت نام دارد هستیم . حالا اگر بر گذشته ما خدایی ناکرده خللی وارد است شما بچه های خوبی باشید و امروز که ناتوان هستیم بیش از این کشش ندهید . بیایید به لیست امید بپیوندید تا نظام را نجات دهیم و بعد سرصبر و به هنگام ، در اوج قدرت و سواری باز هم با هم تصفیه حساب خواهیم کرد ........ضمن اینکه از همه دوستانی که این روزها بدون هیچ جیره و مواحبی و نا آگاهانه حتا بیشتر از بی بی سی در بوق تبلیغات میدمند و فضیلت های این خانواده را به خلق الله گوشزد میکنند پرسشی دارم . شما جتا قادر نیستید یک پرسش ساده و پیش پا افتاده را از خودتان بکنید ؟ قی المثل بپرسید اگر این خانم قصد و غرضش تنها یک دیدار دوستانه بود نمیتوانست روزی به تنهایی به خانه این خانم محترم برود و بدون هکس و قشقرق و سایر متغلقات به خانه برگردد ؟ چکونه است که سرکار علیه چندی یک بار حتما باید سر خط خبرها باشد ؟ گاه با عکسی بر آرامگاه شاه ذر قاهره و رسانه ای کردن آن . گاه نیز در بیابانی بی آب وعلف ، ایستاده و مظلوم و بی پناه بدون گارد محافظ !! ! در خال بد و بیراه شنیدن از مردکی ناشناس و بد دهان و....... این همه اگر نامش سرمایه گذاری یک آدم نگران برای آینده نیست پس پیست ؟
#هاشمی  

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

دیوان کبیر

ای خدا ! این وصل را هجران مکن----------------سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سر سبز دار---------------------قصد این بستان و این مستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن---------------خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی که آشیان مرغ تُوست-------------------شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن
شمع جمع خویش را برهم مزن---------------------قصد این پروانه حیران مکن
گرچه دزدان خصم روز روشن اند------------------آنچه میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال ما این درگه است-------------------------کعبه امید را ویران مکن
این طناب خیمه را بر مگسلان-----------------------خیمه توست آخر ای سلطان مکن!
بی تو در یک دم زدن تاوان بود----------------------مهلت عشاق را تاوان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر-----------------------هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
----------------------------
هرگاه دچار اضطراب و پریشانی میشوم ونگرانی هایم در مورد آینده مردم و ایران عزیزمان به اوج خود مبرسد به ناگاه بیت های این غزل دیوان کبیر را با خودم زمزمه میکنم و بر خودم میلرزم که اگر خیمه ما چنین و چنان شودمیرات نیاکان ما را چه کسانی به یغما خواهند برد ؟
بیایید همگی با هم بخوانیم :
ای خدا این وصل را هجران مکن هر چه خواهی کن ! ولیکن آن مکن
#شعر  

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

مرگ تمدّن ها

 
 

مرگ تمدّن ها ، وقتی فرا میرسد که بزرگان مردم به پرسش های جدید آنها پاسخ های کهنه بدهند
                                                                                                      
                                                                                                      ویل دورانت         

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

من و سرطان و.....؟

دوستان عزیزی که در این چند ماه غیبت از نت نگرانم بوده اید و با مهر و عشقتان قلبم را سرشار از زندگی و امید کرده اید ، با سپاس بی پایان از همه شما من برگشتم و پیگیرادامه معالجاتم هستم . بعد از دو عمل جراحی و بیرون آوردن دو عدد غده نا قابل سرطانی باید نمونه برداری از مغز استخوان بکنم و در ادامه مشغول شیمی درمانی شوم . به هر حال بشر زاده اتفاق است و با هر حادثه و اتفاقی باید دست و پنجه نرم کند .
اضمحلال ، زوال ، نیستی ، نابودی ، فنا و هر آنچه بوی مرگ از آن به مشام میرسد در دایره واژگان من جایی ندارد واژگان باید بوی امید بدهند واژگان باید سرشار از آرمان های بلند مدت باشند، هستی بخش باشند و انگیزه زندگانی را در روح آدمی بدمند . باید آن چنان عاشق زندگی باشی که با تمام ذوّات وجودت برای کمیت و کیفیت آن بجنگی و من خواهم جنگید. انگیزه هایم برای بقا شیرین تر و پر جاذبه تر از آن هستند که مرا متوقف و میخکوب کنند روحیه اعتراض را که همیشه در من بوده و هست بیش از پیش در خودم تقویت خواهم کرد و با آن بقایم را بر خداوند نیز تحمیل خواهم کرد . همیشه بر این اعتقاد بوده ام که بیولوژی باورهای انسان را میسازد و با این باور به ستیز با سرطانی که به وجودم چنگ انداخته بر خواهم خاست تا روز معهود ، تا روز سقوط همان کسانی که همواره منتظرش بوده ام و ایمان دارم که آن روز را به چشم خواهم دید - امیدوارم اهل اشارت آن را در یابند .
یک انگیزه بزرگ دیگر در زندگی حضور دوستانی ست که در این روزها هماره در کنارم بوده و همچنان هستند و مهر بی دریغشان در خانه من ، در کنار بساطی که بساطی نیست قلبم را آکنده ازعشق زندگی و جنگیدن برای بقا میکند
در کمال باور مندی به دوستانم اعلان میکنم که سرطان یا هر بیماری مزخرف دیگری ناچیز تر و حقیر تراز آن است که ما را از پای در آورد گاهی این مای ما هستیم که بر بیماری پیشی میگیریم و خود را نابود میکنیم . حقیقت هر چند هم که تلخ باشد از همه چیز عزیز تر است و من از آن فرار نمیکنم چرا که به این یقین رسیه ام که عشق درمان است . کسی نمیداند ، شاید شما هم ندانید که "یقین " اگر درون سینه حکومت کند چه جادویی ست .
گوش کنید !
من طنین خوش آهنگ قدم های نیرومند زندگی را میشنوم ، شما هم میشنوید ؟


نرگس محمدی

چقدر خوب شد که نرگس محمدی از درون زندان نامه ای نوشت و شرح حالی گزارش کرد از روزگار نا مساعد مادران زندانی تا  تلنگری باشد بر سرکار خانم شیرین عبادی و به خاطر بیاورد که مادرانی هم وجود دارند که در ایران زندانی هستند !
در این سالها هر چه عکس از خانم عبادی در شیکه های اجتماعی دیدیم در حال چای نوشیدن با تریتا پارسی بودند که سبقه ایشان بر همگان روشن است .
سرکار خانم ! به دلایل روشن سیاسی و کاملا به نا حق جایزه صلح را به شما دادند که مفت چنگت ولی آنقدر باهوش نبودی و نیستی که از آن استفاده زیبنده و در خور کنی . بی هیچ نعارفی حرامش کردی خانم ! هرگز نتوانستی احساس مسئوولیت کنی وخدماتی را که به این ترتیب بر دوشت نهاده شده بود به مردم پشم به راه ایران ارائه دهی .
به خاطر دارم عنایت فانی در مصاحبه ای در بی بی سی ازشما پرسید که ، شما این همه سال در خارج چه میکنید شما نباید الان در ایران باشید و اوضاع را از نزدیک نظاره و رصد کنید ؟ چند سال پیش که جایزه را بردید در همین استودیو به من گفتید به زودی به ایران برمیگردید . چرا نرفتید؟
پاسخ های شما به عنایت فانی بسیار دلسرد کننده بود به ویزه وقتی گفتید : ".... من اخبار درون ایران و زندان های ایران را به سمع جهانیان میرسانم . به آقایبانکی مون هم نامه مینویسم و......"
عجب ! عجب کارهای مهمی میکنید خانم عبادی . فقط همین !!؟
 به گمان شما مردم ایران با این شبکه های اجتماعی گسترده قادر نیستند یا عرضه ندارند اخبار را به گوش جهان برسانند ؟
سرکار خانم شما در حکم شکارچی یی هستی که یک تفنگ دولول برنو با  دوربین وهمه تجهیزات لازم را به او داده اند ولی مهارت استفاده از آن را ندارد خانم عبادی ایکاش شما  و یا یکی از همفکران شما بالاخره شهامت پیدا میکردید و تعریف جامع و درستی از اصلاحات ارائه میدادید تا قبل از این که من و ما دقمرگ شویم معنای اصلاح طلبی مورد گمان شما درک میکردیم . شما چون همه همفکرهایتان هنوز هم بر این گمان هستید که اسلام ناب محمدی پاسخگوی همه نیازهای جامعه بشری ست ولی نقص از سردمدارن امروزین قدرت است که  عرضه و توانایی پیاده کردن واستفاده درست و به جای آن را ندارند و لابد تنها وتنها ما هستیم که با ولایتمداری آقای هاشمی و خاتمی و امثالهم چنانچه در مصدر قدرت قرار بگیریم اسلام تاب را پیاده و ایران و جهان را گلستان میکنیم !!!
بدا به حال مردم ایران و جهان که سرنوشتشان به دست میانمایگان و دست پروردگان دبستان های متداول سیاست جامعه سرمایه داری افتاده است
#نرگس_محمدی 
#اصلاحات